یحیی حقیری

یحیی  در روز اول اوت ۲۰۰۰ در اثر یک سانحه جانگداز زندگی خود را از دست داد. با یحیی زمانی آشنا شدیم که در بهار سال ۱۹۶۵ برای شروع دوره کالج در دانشگاه مونیخ به تحصیل مهندسی مکانیک پرداخت. در تمام دوران کالج و دانشگاه در حین اشتغال به درس، برای تامین هزینه زندگی خویش کار می¬کرد و پس از اخذ پایان¬نامه تحصیلی خویش در همان شرکتی که در زمان تحصیل کار می¬کرد استخدام شد و تا آخرین روز زندگی نیز در آنجا به کار اشتغال داشت.
یحیی انسانی بود آزاد¬منش، عدالت¬خواه، ستم¬ستیز و مخالف هر گونه بی-عدالتی، بویژه بی¬عدالتی اجتماعی. در عین حال وی انسانی بود فروتن و بی-ادعا. در یک کلام انسان بود و دمکرات.
یحیی نه تنها در ابراز نظرات سیاسی و اجتماعی¬اش به دموکراسی پایبند بود، بلکه بدان در همه زمینه¬ها عمل می¬کرد. در فعالیت¬های اجتماعی¬اش، در رفتار و ارتباط با دوستان و رفقایش و نیز در محیط زندگی خصوصی و خانوادگی-اش. یحیی نه تنها در میان دوستان نزدیکش و در میان آنان که با او نزدیکی فکری و نظری داشتند، بلکه در میان کلیه کسانی که بین افکار او و اندیشه¬های خویش یگانگی و یا حتی نزدیکی نمی¬یافتند از محبوبیت و اعتماد و احترامی خاص برخوردار بود.
یحیی از همان آغاز تحصیل در کالج مونیخ به اجتماع دانشجویان فعال و آزادیخواه ایرانی که در درون کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی متشکل شده بودند، پیوست و به زودی به صورت چهره¬های فعال و سرشناس در میان آنان نمایان گشت و نقش موثر در تشکل دانشجویان و جوانان ایرانی در سازمان دانشجویان مونیخ به پیشبرد فعالیت¬ها و هدف¬های آزادیخواهانه این سازمان در جهت رفع بی¬عدالتی¬های اجتماعی، رفع استبداد و آگاه کردن افکار عمومی خارج از کشور نسبت به مسائل فوق¬الذکر ایفا نمود.
یحیی بخش مهمی از اوقات خود را صرف کمک به دانشجویان تازه¬وارد چه در زمینه تهیه مسکن و چه در راه اخذ پذیرش و اقامت و چه در زمینه کمک-های درسی و فکری به آنان می¬نمود. یحیی همچنین در محیط فعالیت¬های فرهنگی و برگزاری جشن¬ها و مراسم سنتی ایران در خارج نقش موثری داشت.
یحیی از خویش تنها این خاطرات شیرین را به جای نگذاشت. او همچنین سه فرزند دوست¬داشتنی و مورد علاقه همه کسانی که آنها را دیده¬اند و می¬شناسند به جای گذاشته است.
یاد یحیی در دل دوستان و دوست¬دارانش همیشه پابرجا خواهد ماند و کسی پیدا نخواهد شد که او را بشناسد و همیشه از او به نیکی و احترام یاد نکند و این شاید تسلی کوچگی برای خانواده¬اش باشد.
روانش شاد و یادش گرامی باد.

 

 

 

 

 

2

محمد فتوحی

محمد فتوحی در تاریخ ۰۴‪.‬۰۹‪.‬۱۹۴۰ در شیر فویه (لارستان) متولدشد بعد از اخذ دیپلم در سال ۱۹۶۸ برای ادامه تحصیل باطریش رفت و در سال ۱۹۷۰ در دانشگاه شهر گراتس شروع به تحصیل در رشته اقتصاد نمود. وی از همان بدو ورود باطریش جزو فعالان اتحادیه دانشجویان ایرانی (پرسپولیس) مقیم شهر گراتس ( عضو کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی-اتحادیه ملی) شد. او یکی از فعالین انجمن دانشجویان در بخش نشر و بسط تاریخ ایران و خصوصآ درباره مسئله نفت و مبارزات دوران دکتر مصدق بود. او بعدها فعالیت خود را با عضویت جبهه ملی ایران در اروپا (دوره قبل از انقلاب ۵۷) جدی دنبال کرد. وی قبل از انقلاب بایران سغر کرد در بسیاری از مبارزات کارگری شرکت داشت محمد فتوحی در اصفهان در گذشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

3

هادی بلوری

هادی  در درازای ۸۷ سال زندگی پربار، سرشار از تحرک، و فراز و نشیبِ  خود پیوسته با  ‏عشق و عزت  زیست و آنگاه که با سرنوشت محتوم اش روبر شد با کرامت دیده از جهان فروبست.‏اوبامدادان روز ۵ تیر ۱۳۹۸ برابر با ۲۶ ژوئن ۲۰۱۹ درگذشت.
هادی انسانی بود آزاده، دمکرات، عدالت طلب، عاری از هرگونه غل و غش، تملق و ریا کاری. در این راه هم زندان پهلوی دوم را آزموده بود و هم از استبداد و سرکوب رژیم اسلامی گریخته و به تبعید دوم پناه برده بود.
هادی که دانش آموختۀ رشته کشاورزی بود جزء نخستین کارشناسانی بود در آلمان که پژوهش اش معطوب به اثرات زیست محیطی گاز های متصاعد از تصفیه خانه های نفت بر روی گیاهان پیرامون آن ها متمرکز شده بود.
هادی بلوری در خارج از کشور به کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی- اتحادیه ملی پیوست و از جمله فعالین برجسته اش شد. او ریاست کنگرۀ هفتم کنفدراسیون را در فرانکفورت آلمان به عهده داشت. ایشان در سال های واپسین به ترجمه و انتشار چندین کتاب در ارتباط با هلموت اشمیت صدر اعظم سوسیال دمکرات فقید آلمان همت گماشته است.
اما چه توان کرد که محور زمان را یکسویه بیش نیست.
یاد و خاطره هادی جاودانه و گرامی خواهد مان.

 

 

 

 

 

 

 

1

مهدی شرفی

مهدی متولد ۱۱ ماه مارس ۱۹۴۴ بود. بعد از اتمام دوره دبستان و دبیرستان، در سال ۱۹۶۴ برای ادامه تحصیل راهی اطریش/ وین شد و درسال ۱۹۶۵ در دانشگاه وین در رشته معدن‌شناسی ثبت نام نمود و پس از اخذ دکترا از این دانشگاه راهی آلمان/برلین گردید. او در این سال¬های پُر تب و تاب ملی و بین¬المللی، چه در وین و چه در برلین، در صف مقدم مبارزاتی کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی علیه رژیم شاه و حامیان امپریا لیست اش قرار داشت. در کش و قوس همین فعالیت‌ها و مبارزات بود که به اندیشه‌های مارکسیستی روی آورد و با تعدادی از رفقای هم نظرش، “گروه انقلابیون مارکسیست/ لنینیست” را بنیان نهاد و خود نیز در شمار یکی از اعضای هیات اجراییه اینِ گروه انتخاب گردید. این گروه نشریه‌ای به نام “پیکار خلق” منتشر می‌کرد که ارگان سازمانشان بود. گروه در معرفی خود نوشته است.
“هسته مرکزی و اولیه گروه انقلابیون مارکسیست ـ لنینیست را جمعی از دانشجویان ایرانی خارج از کشور تشکیل می‌دادند که در روند مبارزات کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی علیه امپریالیسم جهانی و رژیم وابسته سلطنتی، در آشنائی با یکدیگر درآمده بودند. این جمع پی بررسی اوضاع سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی ایران وجهان، مطالعه متون مارکسیستی و تاریخ انقلابات، به این نتیجه رسید که مارکسیسم ـ لنینیسم، یگانه چراغ راهنمای جنبش کارگری است و با پیروی و تطبیق آن بر شرایط مشخص هر کشور، از جمله ایران، می‌باید از طریق وحدت اصولی کمونیست¬ها و در پیوند با جنبش کارگری، در خدمت به ایجاد حزب کمونیست گام برداشت.”
مهدی قلمی شیوا داشت و هم چنین به ادبیات ایران و جهان عمیقاً علاقمندبود. گاه خود نیز شعری می‌سرود. او می‌نویسد؛
“در سال ۱۹۶۵ زمانیکه در کالج مقدماتی دانشگاه وین بودم…و هنوز سیاسی نشده بودم، با چند تن از ایرانیان که آنها نیز چون من جوان بودند، روابطی بسیار نزدیک و رفیقانه داشتم. فکر می¬کنم از سال ۱۳۴۴ دستی بر قلم داشتم و شعر‌هایم که در واقع (سیاه‌مشق‌هایم) بودند، در “فردوسی”، “صبح امروز” و گاهی در “روشنفکر” چاپ می‌شد. می¬توان گفت با چاپ اولین شعر در فردوسی دیگر خود را مهم می دیدم !!!!” و فضولی زیاد!
مهدی پس از سال¬ها مبارزه در خارج از کشور هم¬زمان با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به ایران رفت. می¬نویسد؛ “من ۱۲ روز قبل از خمینی، پس از ۱۲ روز مسافرت، به ایران رسیدم تا در مراسم تشیع جنازه سلطنت شرکت کنم.”
مهدی عاشق ایران و مردمانش بود.پس از سال¬ها دوری از کشور، در سال ۵۷ با شور و شعف فراوان زندگی راحت و آسوده را در خارج رها کرد و به ایران بازگشت. در دانشگاه شاهین‌شهر بعنوان استاد دوره کوتاهی کار کرد که با مشکلات بسیاری از جانب حکومت روبرو شد. چند روز از شروع جنگ ایران و عراق نگذشته بود که به اجبار ایران را ترک کرد. در خارج از کشور مبارزه‌اش را علیه جمهوری اسلام ادامه داد و تا آخرین دم زندگی به آرمان‌هایش که عدالت، برابری و سوسیالیسم بود وفا دار ماند و هر گز خود را به زر و قدرت نفروخت.
و سرانجام در ۱۹ ماه می ۲۰۱۹ در آلمان در گذشت.

 

 

 

 

 

3

رضا غفاری

رضا غفاری در ۱۶ تیرماه ۱۳۱۶ در تهران بدنیا آمد . دوره نوجوانی او با جنبش ملی و مبارزه علیه استبداد وهم چنین  کودتای ۲۸ مرداد مصادف گشت ودر آن دوره بود که  جوانه های مبارزه برای آزادی و برابری و گرایش به چپ در او شکوفا شد . در اواسط دهه ۴۰ به آمریکا رفت و در آنجا با کنفدراسیون دانشجویان همکاری می کرد و در مجلات چپ و سوسیالیستی به دفاع از جنبش چپ و چریکی ایران و خاورمیانه مقالات متعددی در نشریه اینتر کنتینانتال وگاردین نیویورک و میلیتانت  با نام کاوه  آهنگر مینوشت . از سال ۱۳۵۴ به ایران باز گشت و بعنوان استاد در دانشگاه تهران به کار پرداخت  . در انقلاب ۵۷ و تحصن و اعتصاب دانشگاهها نقش فعالی داشت . پس از انقلاب  در همکاری با سازمان فدایی به فعالیت پرداخت و سپس با شروع فعالیت راه کارگر  به این سازمان پیوست و بانوشتن مقالات اقتصادی در نشریه راه کارگرودر بخش کارگری   به فعالیت پرداخت . با آغاز سرکوب خونین دهه ۶۰ و دستگیری های گسترده ، او نیز دستگیر و در زیر شکنجه های وحشیانه قرار گرفت . اما لب از لب نگشود و مقاوم و سر فراز ماند . رضا از کشتارهای خونین دهه شصت و خصوصا ۶۷ نجات پیدا کرد وبالاخره پس از چندین سال شکنجه و آزار و بیماری ها و آسیب های جسمی از زندان آزاد شد . در سال ۱۹۹۱  به تبعید آمد و فعالیت خود را در عرصه مبارزه آزادیخواهانه و برابری طلبانه سوسیالیستی در راه کارگر و در همکاری با رادیو برابری  از سر گرفت .غفاری کتاب خاطرات خود  رابرای اولین بار بزبان انگلیسی منتشر کرد و در آن به افشای جنایات رژیم در زندانها پرداخت وبا  به تصویر کشیدن کشتارهای خونین دهه ۶۰ افکار آزادیخواهان جهان را مورد خطاب قرار داد .رضا  با مصاحبه ها و گفتگوهای متعدد تلاش کرد که همواره علیه فراموشی و برای دفاع از آرمان های جان باختگان راه آزادی و سوسیالیزم باشد این بودن مصمم و پیگیرانه تا توان داشت ادامه داد .  او انسانی عاشق و مهربان و صریح الهجه بود و هرگز از مبارزه علیه نظام اسلامی فرو گذار نبود.
خاطرات زندان،دکتر رضاغفاری درسال ۱۹۹۸ در خارج از کشور منتشر شد و بنا به دعوت ره اورد ،کانون حمایت از زندانیان سیاسی ایران ،شهر اخن .آلمان در سال ۱۹۹۹  ،دکتر غفاری به همراه جمعی سخنرانی داشتند.
رضا غفاری از زندانیان سیاسی دهه خونین شصت،عضو کانون نویسندگان در تبعید واز اعضای انجمن قلم در تبعید،  روزجمعه، ۴ خرداد ۱۳۹۷ در گذشت .
Von meinem iPad gesendet
2

بیژن مصاحب نیا

بیژن مصاحب‌نیا ۱۳۹۷ـ۱۳۱۴
زنده‌یاد بیژن مصاحب‌نیا صبح روز چهار‌شنبه ۱۴ فوریه ۲۰۱۹ (۲۵ بهمن ۱۳۹۷)، در پی یک بیماری کلیوی در وست‌چستر نیویورک جان باخت. پیکر او ۵ روز بعد به وصیت خودش سوزانده شد. بیژن از نسلی عاصی بود که از دوران جوانی در جریان مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت جذب جنبش سیاسی شده و مبارزه سیاسی را آغاز کرده بود و بسیاری از خصوصیات آن نسل را داشت. عصیانگری فردی و اجتماعی و کوشش مداوم برای جستن راه در کشاکش‌های زندگی و سیاست را می‌توان بارزترین خصیصه‌های وی دانست.
بیژن در ۸ تیر ۱۳۱۴ در خانواده‌ای فرهنگی در تهران به‌دنیا آمد. پدر را در خُردسالی از دست داد و تحت نظارت مادر سختگیر فرهنگی و موسیقی‌دان بزرگ شد. مادر بیژن از جمله معدود زنانِ شاگردِ استاد موسیقی درویش خان، و مدیر مدرسه بود. به اصرار مادر او به مدرسه نظام رفت. از همان زمان او خود را هم مصدقی ملی و هم چپ می‌دانست و تا به آخر این ویژه‌گی شخصیتی و نظری را حفظ کرد و آن را اعتلاء بخشید.
از مدرسه نظام به دانشکده افسری و هم‌زمان به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران رفت. بعد از خاتمه تحصیل هم‌زمان با کار در بیمارستان ارتش دوره تخصصی جراحی عمومی را در دانشگاه تهران آغازکرد. درهمین دوران برای اولین بار ازدواج کرد.
در سال ۱۹۶۳ مخفیانه و از راه قاچاق به دُبی رفت. فرار او در وهله اول به دلیل نفرت او از ارتش و زندگی نظامی بود. نزدیک به دوسال را با کارگری در دُبی زندگی کرد. خود او آن دوره را اولین و مهم‌ترین تجربه واقعی زندگی‌اش می‌دانست. در همین دوران و در پی ملاقات عده‌ای از فعالان جبهه ملی ایران در آمریکا با احمد بن بلا که برای دیدار با اوتانت دبیر کل وقت سازمان ملل به نیویورک رفته بود (فوریه۱۹۶۴)، دولت الجزایر با درخواست آنها برای صدور گذرنامه برای بیژن و رفتن و اشتغال او به حرفه پزشکی در الجزیره موافقت کرد. اما، با کودتای نظامی بومدین علیه بن بلا (۲۰ ژوئن ۱۹۶۵) بیژن که تازه گذرنامه الجزایری دریافت کرده بود دیگر قادر به مسافرت به آن کشور نبود. او در سال ۱۹۶۵ با استفاده از آن گذرنامه از طریق بیروت به خانواده‌اش در نیویورک پیوست. از آن تاریخ فعالیت سازمان یافته او در صفوف جبهه ملی در تبعید آغاز شد. این جریان بعدها به سازمان‌های جبهه ملی ایران در خارج از کشور (بخش آمریکا) تغییر نام داد.
بیژن در آمریکا به‌جای ادامه دوره جراحی عمومی وارد دوره روان‌پزشکی و در حین تحصیل و کار در این رشته شیفته روان‌شناسی بالینی فروید شد. اما، بعدها در سال‌های تبعید پس از انقلاب کم‌کم از این دیدگاه فاصله گرفت و حتی مخالف آن شد. در دیدگاه جدید او رفتارهای هنجار‌ و ناهنجار انسانی دارای دلائل زیست‌شناختی و ژنتیکی بودند. بیژن به حرفه خود سخت اعتقاد داشت و پیگیرانه نظرات خود را دنبال می‌کرد.
اقامت بیژن در اولین دوره اقامت در آمریکا (۱۳۴۹ـ۱۳۴۴) با کار و تحصیل و فعالیت سیاسی همراه بود. در این دوره او از فعالان سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا (نیویورک) و از اعضای هیئت اجرائیه جبهه ملی در آمریکا بود.
بیژن جزء اولین گروه از فعالان جبهه ملی در آمریکا بود که به خاورمیانه رفت (تابستان ۱۳۴۹). وی در شکل‌گیری جبهه ملی ایران (بخش خاورمیانه)، انتشار «باختر امروز» دوره چهارم و گروهی که بعدها به نام «ستاره» شناخته شد نقش داشت. اما در سال ۱۳۵۱ به دلائل خانواده‌گی به آمریکا باز گشت.
او پس از بازگشت به آمریکا گرچه روابط دوستانه خود را با جبهه ملی و اعضای آن حفظ کرد، و در صحنه سیاسی و نظری فعال ماند، فعالیت سیاسی تشکیلاتی را دنبال نکرد. اما به زمینه تخصصی خود پرداخت و در عین حال به فعالیت فکری و فرهنگی خود ادامه داد. این نگرش به فعالیت سیاسی و نظری تا آخر عمر با او همراه بود. با فرا رسیدن انقلاب به‌همراه چند تن از فعالان مرتبط با طیف فدائیان خلق دوباره در فعالیت‌های فکری مشارکت کرد: در تاسیس و انتشار نشریه «نظم نوین» ابتدا در ایران و سپس در تبعید سهم عمده‌ای داشت و به‌عنوان فاطمه صنعتکار در آن مقاله می‌نوشت. هدف این فعالیت‌ها و نوشته‌ها کمک به پاگیری جنبش مستقل چپ بود.
بیژن مصاحب‌نیا عصیانگری بود که علیه هر آن چه قراردادی و تصنعی بود به‌پا می‌خاست. او دل‌باخته سیاست بود و از گام برداشتن در راه آن هراسی نداشت.
۱

امیر پیشداد

امیر پیشداد
(۱۳۹۷-۱۳۰۷)
امیر پیشداد چهرۀ آشنا و هموارۀ مبارزۀ سالها در راه استقلال، آزادی و برابری مردمان، دیگر در میان ما نیست.
امیر پزشک بود و تحصیلات پزشکی خود را که در دانشگاه تهران آغاز کرده بود در دانشگاه
پاریس تا بالاترین سطوح تخصصی به پایان رسانده بود. برای او پزشکی طریق مال اندوزی و کسب ثروت نبود. در درد و رنج و اضطراب و دلهرۀ دیگران آرام و قرار نداشت. همه همدردی و همدلی و همراهی بود. صبور و پرحوصله و شنوا: در طی همۀ این سالها اندک نبودند هموطنانی که درجست و جوی درمان درد و بیماری به این سوی جهان و به سراغ امیر می آمدند، به یمن دانش پزشکی امیر و راهنمائیهای او، آرامش و قرار تندرستی و سلامت را باز می یافتند. امیر از بنیانگذاران اصلی “انجمن پزشکان ایرانی در فرانسه” بود و در این انجمن، چندین بار به عضویت هیئت مدیرۀ انجمن و نیز به مقام دبیر کل انجمن برگزیده شد.
درسالهای تحصیل دانشگاهی، چه در ایران و چه در خارج از ایران، امیر از فعالان پایدار سندیکالیسم دانشجویی بود: در ایران از گردانندگان هفته نامۀ “دانشجویان ایران” (۳۰ مهر۱۳۳۰- تیر۱۳۳۲) بود و از بنیانگذاران “سازمان ملی دانشجویان ایران” (زمستان ۱۳۳۱). زمانی هم که به ادامه و تکمیل تحصیلات به فرانسه آمد (تابستان ۱۳۳۴) از کوشش و فعالیت در این راه باز نایستاد. از جمله به همت کسانی چون او بود که “اتحادیۀ دانشجویان ایرانی در فرانسه” از نو رونقی گرفت. فصلنامه ای که خود را “ناشر افکار دانشجویان ایرانی در اروپا” می خواست و نخستین مظهر همکاری دانشجویان ایرانی در کشورهای اروپای غربی گردید، “نامۀ پارسی” (شمارۀ ۱، اردیبهشت ۱۳۳۸)، بی او نمی شد و نمی توانست بود. فصلنامه ای که انتشارش با استقبال فراوان اتحادیه های دانشجویان ایرانی در کشورهای مختلف اروپایی روبرو شد و با مباحثی که طرح کرد و آشنائیها و همکاریهایی که برانگیخت، سنگ بنای “کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا” گردید. از همین رو کنفدراسیون در نخستین کنگرۀ عمومی خود (لندن، دسامبر ۱۹۵۸) تصویب کرد که ازین پس انتشار “نامۀ پارسی” را بر عهده گیرد. و این چنین بود که در تمام سالهای فعالیت کنفدراسیون، انتشار ” نامۀ پارسی” به عنوان “ارگان تحقیقی” کنفدراسیون ادامه یافت.
امیر، خودسری و خودکامگی را بر نمی تابید. در برابر ظلم و سرکوب و خفقان و زندان و شکنجه و اعدام یکپارچه فریاد خشم و اعتراض می شد. و هرگز و در طی سالیان از تلاش و کوشش در راه آرمانهای آزادی ، استقلال، برابری و بهروزی مردمان باز نایستاد و دراین راه، در کمال یکدلی و یکرنگی، هر آنچه می توانست با صمیمیت و از سر عقیده و اعتقاد انجام داد.
امیر پیشداد در۶ اسفند ماه ۱۳۹۷ فوت کرد
۱

علی صادقی-کاک ابراهیم

على صادقى (کاک ابراهیم )، دهم اسفند ۱۳۹۷دربیمارستانى درسوئد، جان باخت.
او درسال ١٣١۵ در روستای چکنه از توابع قوچان، دریک خانواده فرهنگی ترک تباربدنیا آمد. تحصیلات دبیرستان را درمشهد به پایان رساند و در سال۱۳۴۲ برای اىامه تحصیل راهى سوئیس شد. او در دانشگاه شهرلوزان تحصیل کرد و سرانجام در رشته فیزیک فارغ‌التحصیل گردید. پس از آن به فرانسه رفت و در رشته‌ی فیزیک اتمی دکترا گرفت.
علی در تمامی این سال‌ها از سیاست دور نماند. و به قولی با گام¬¬های استوار همیشه رو به پیش داشت. همین روحیه بود که او را دردوران نوجوانى به صفوف سازمان جوانان حزب توده ایران سوق داد. او در ایام تحصیل در فرانسه نیز نه تنها در صفوف حزب توده ایران، بلکه به عنوان یکی از کادرهای فعال آن، در میان دانشجویان عضو کنفدراسیون فعال بود. در سال ۱۳۴۳ در خیزش جوانان و کادرهاى حزب توده، همراه زنده یاد پرویز نعمان علیه رهبرى حزب توده از حوزه فرانسه شورش کرد و در همان سال یعنى آذر ماه سال ۱۳۴۳ بعنوان نماینده فرانسه در تشکیل سازمان انقلابى نقش برجسته‌اى بازى نمود. على در اولین کنفراس سازمان در تیرانا، پایتخت آلبانی، شرکت مستقیم داشت، و تقریباً در تمامی نشست‌های اساسی سازمان انقلابی در خارج به عنوان نماینده حضوری فعال داشت. در سال ۱۳۴۵ همراه گروهی از اعضای سازمان انقلابی جهت فراگیری شیوه جنگ پارتیزانی به کوبا اعزام شد. در بازگشت از کوبا جهت آموزش‌های سیاسی و نظامی همراه گروهی راهی چین شد تا از نزدیک با تحولات چین توده‌ای آشنا گردد و به قولی برای چشیدن مزه گلابی، آن را گاز زند.
علی که از زنده‌گی مرفه‌ای که در اختیار داشت، دست شست و در سال ۱۳۴۷ برای کمک به جنبش خلق کرد همراه رفقایش از راه ترکیه به آن دیار شتافت تا به گروه زنده‌یاد ملاآواره بپیوندد. او می‌توانست مثل خیلی‌ها در رفاه کامل زندگی کند ولی این کار را نکرد و به خاطر آرمان¬هایش راه دیگری انتخاب نمود؛ راه خدمت به زحمتکشان، دمکراسی و آزادی. او صادقانه به راهی که پیش گرفته بود، باورداشت. بهروزی زحمتکشان آرمانش بود و تا واپسین لحظه‌های عمر بدان باور داشت.
علی از جمله آن رزمندگانی بود که در کنار سیاست به ادبیات نیز عشق می‌ورزید. گاه خود نیز شعری می‌سرود. و یا شعری از دیگران، به ویژه لاهوتی زمزمه می‌کرد؛
سر و رویی نتراشیده و رخساری زرد
زرد و باریک چو نی…
از او نوشته های زیادی بجا مانده که در آینده در این سایت معرفی خواهیم کرد. یکی از اینها ترجمه  کتاب استفن هاوکینگ تحت عنوان – تاریخ مختصر زمان از انفجار بزرگ تا تشکیل سیاهچالها که با اسم مستعار  ع. خیامی به چاپ رسانده است.
علی صادقی تصویری تیپیک از یک روشنفکر انقلابی بود. از آن انقلابیونی که در قرن نوزدهم زیاد دیده می‌شدند؛ وظیفه‌شناسی صادق و داوطلب برای خطرناک‌ترین وظایف تشکیلاتی.
او بی‌نهایت ساده می‌زیست. تواضع او نه از سر ادا و اطوار که از فضلش سرچشمه می‌گرفت. با تمام این صفات، او عمیقاً فردی تشکیلاتی بود. عاشق طبقه کارگر بود. بدون اغراق می گفت؛ تنها آرمان، آرمان پرولتاریاست و برای رسیدن به این آرمان تشکیلاتی لازم است. تشکیلات و آرمان پرولتاریا آن خونی بود که در رگهایش همیشه و در همه حال جریان داشت.
علی در همان سال‌های پیش از انقلاب معتقد بود هر کاری که ما می‌کنیم و اگر به آن اعتقاد داریم، باید برای به اجرا درآوردنِ آن در ایران، به میان زحمتکشان برویم و حزب کمونیست ایران را درآنجا ایجاد کنیم. بدین خاطر در تابستان سال ۱۳۵۴ خود برای عملی کردن نقطه‌نظراتش پیشقدم شد و از راه افغانستان به ایران رفت. متأسفانه در مرز افغانستان دستگیر شد و بلافاصله زیر شدیدترین شکنجه‌های ساواک قرار گرفت. ولی هیچگاه اسرار سازمانیش را لو نداد و لب از لب نگشود. او را به مدت ۲۶ ماه در سلول انفرادی نگه داشتند. سرانجام با خیزش توده‌های مردم و گشودن درهای زندان در بهمن سال ۱۳۵۷ از زندان نظام شاهنشاهی آزاد شد.
او بعد از هجوم رژیم جمهوری اسلامی به سازمان¬ها و احزاب مترقی در سال ۱۳۶۱ اجباراً به کردستان رفت و از آنجا مبارزه‌اش را علیه جمهوری اسلامی ادامه داد. و در کنگره دوم حزب رنجبران در شهریور ماه ۱۳۶۳ به عنوان مسئول دفترسیاسی حزب رنجبران ایران انتخاب شد. در این دوره بود که همراه رفقای هم¬نظرش به جمع¬بندی از فعالیت سه ساله حزبش پرداخت و آن را به نقد کشید.

 

 

 

 

 

4

امیر حسنپور

امیر حسنپور از فعالین کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در آمریکا بود ، در ٢۴ ژوئن ٢٠١٧ در سن ٧۴ سالگی در بیمارستانی در شهر تورنتو در کانادا درگذشت. از امیر آثار بسیاری بزبانهای انگلیسی ، کردی ، فارسی، ترکی بر جای ماندە است. کتاب معروفش ” ناسیونالیسم و زبان در کردستان ١٩١٨-١٩٨۵ ‘ کە بزبان انگلیسی نوشتە است یکی از جامع ترین کارها در مورد فرهنگ و گونەهای زبانی کردی است . اثر ارزندە دیگر وی ‘ جنبش دهقانان موکریان ‘ کە حاصل سالها پژوهش و تفحص است در زمان حیاتش چاپ نشد و هم اکنون بە همت شریک زندگی اش پروفسور شهرزاد مجاب برای چاپ آمادە می شود.
امیر قلبی بزرگ برای بشریت و شوقی عظیم برای جهانی بهتر داشت. در ابتدا جوان ناسیونالیستی بود که اندوه استثمار دهقانان کردستان، ستم گری ملی و روابط پدرسالارانه قلبش را می فشرد. اما در جستجوهایش، به تئوری کمونیستی دست یافت ؛ ذهنش در مورد ریشه های این ستمها و تبعیضها روشن گشت و برایش ثابت شد که جامعه بشری از هم اکنون، پتانسیل آن را دارد که این روش زندگی بیرحمانه و این سازمان اجتماعی هیرآرشیک و طبقاتیِ پوسیده و عقب مانده را پشت سر گذاشته و پای در عصر نوین جامعه کمونیستی بگذارد.
امیر، خصوصیات فردی دلپذیری داشت؛ اما برای شناختن او باید به ورای فردیتش رفت. او متعلق به نسل شورشیِ دهه شصت میلادی بود. نسلی با رویاها و عملکردهای بزرگ با هدف رها کردن بشریت ازتمایزات طبقاتی، روابط ستم و استثمار و افکار کهنۀ مبتنی بر آن. نسلی که حاکمان و دولتمداران در آن مقطع، آن را «نسل از کف رفته» خواندند. چرا که بخش بزرگی از دانشجویان و روشنفکران که در نهادهای آموزشی تعلیم می یافتند تا تبدیل به پیچ و مهره های سیستم شوند، تصمیم گرفتند توانایی هایشان را صرف خدمت به رهایی ستم دیدگان جهان و سرنگونی انقلابیِ سرمایه داری کنند. دانشجویان و روشنفکرانی که جان بر کف وارد این راه شدند، بدون محاسبه کردن پیامدهایی که پا گذاشتن در این راه برای تک تکشان به ارمغان می آورد. آنان برای صاحبان قدرت «نسل از دست رفته» به حساب می آمدند؛ زیرا درست در قلب هیولا برای کمک به شکست ارتش آمریکا در ویتنام، مبارزه می کردند؛ ماهیت ارتجاعی دولت اسرائیل را افشا و از حق خلق فلسطین بر سرزمین فلسطین حمایت می کردند. نسلی که در آمریکا، صدای بردگان آفریقایی این کشور شد؛ دانشگاه ها را تبدیل به مرکز اشاعۀ تفکر علمی علیه تاریک اندیشیِ دینی و خرافه های غیر دینی کرد؛ در قلب سرمایه داری، مردم را فراخواند تا ضرورت، امکان و مطلوبیتِ ساختن جامعه ای کمونیستی را بر خاکستر سرمایه داری ویرانگر ببینند.
روشنفکران تعلیم یافته همواره با تضادی اساسی ای روبرویند که باید آن را حل کنند: باید تصمیم بگیرند با موقعیت ممتازی که سرمایه داری به آنان داده است؛ چه خواهند کرد؟ باید برای خود روشن سازند که با توانایی های فکری و مهارت هایی که کسب کرده اند؛ چه خواهند کرد؟ مهارت ها و توانایی های فکری ای که طبقات و اقشار تحت ستم و استثمارِ سرمایه داری؛ از کسب آنها محرومند؛ در عین حال که برای پاره کردن زنجیرهای ستم و استثمارشان به شدت نیازمند آنند! روشنفکران باید به این سوأل پاسخ گویند که این مهارت ها و توانایی ها را برای چه کسی و برای چه مصروف خواهند کرد؟ به عبارت دیگر: در کدام سنگر قرار خواهند گرفت؟
شورش گری روشنفکر در همین نقطه آغاز می شود!
امیر کسی بود که حتی در دهۀ هفتاد زندگی اش، همواره در جهت رشد و بالندگی خود به لحاظ فکری؛ آگاهانه تلاش می کرد. او ثابت کرد که شورشگریِ انقلابی؛ منحصر به سنین جوانی نیست و تا زمانی که با جهانی منسوخ و زشت روبرو هستیم، شورش آگاهانه، جوهر زندگی معنادار است.
بی گمان پابرجایی در این راه، برای امیر نرم و ساده نبوده است. همچنان که برای هیچ یک از ما چنین نبود! زیرا شکست های عظیم و خرد کننده ای را تجربه کردیم؛ چین سوسیالیستی ازکف رفت، اولین موج انقلاب های کمونیستی که با کمون پاریس ۱۸۷۱ آغاز شده بود، پایان یافت و در چارچوب شکست جهانی/تاریخی موج اول انقلابهای کمونیستی، یک فرصت انقلابی بزرگ در ایران با تبدیل شدن به ماهیتی ضد انقلابی؛ تجربه ای دردناک و تلخ شد که ابرهای تاریکش را در سراسر خاورمیانه گستراند.

 

 

 

 

 

0

فرنگیس حبیبی

فرنگیس حبیبی روزنامه‌نگار، نویسنده و فعال فرهنگی، صبح شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۷ (۱۶ فوریه ۲۰۱۹) بعد از یک دوره‌ی بیماری سخت، در بیمارستانی در پاریس درگذشت. او حدود دو دهه در بخش فارسی رادیوی بین المللی فرانسه فعالیت ‌کرد و چندین سال هم ریاست آن را بر عهده داشت.
فرنگیس در رشته‌ی جامعه‌شناسی تحصیل کرده بود و عنوان پایان‌نامه‌ی او «زنان در جامعه‌ی در حال گذار ایران» بود. در فاصله سال‌های ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۲ عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بود. بعد از انقلاب، همراه همسرش به ایران بازگشت. اما در دوران جنگ ایران و عراق دوباره کشور را ترک کرد و به فرانسه رفت.
فرنگیس نویسنده‌ای توانا و مسلط بر زبان، فرهنگ وادبیات فارسی بود. آخرین یادداشت‌های او تحت عنوان «جنگ با من از دور سخن گفته است» ۱۰ روز پیش از مرگش، به زبان فرانسه و در پاریس منتشر شده است. او به دلیل بیماری‌اش نتوانست در رونمائی کتابش در یکی از کتابفروشی‌های پاریس حضور داشته باشد.
فرنگیس حبیبی انسانی با فرهنگ و نکته سنج بود. در مناسبات، صمیمی و در دوستی، بی تکلف بود.
فرنگیس در باره کتابش می گوید – این اثر مانند هر اثر خلاق دیگر رنگی از واقعیت دارد و تلالویی از خیال.
او در این کتاب درباره تغییر فضا در مدت کوتاهی پس از انقلاب نوشته است : چند هفته اول انقلاب مثل یک صبح بهاری بود، شکوفا و پر از وعده… هر روز صبح روزنامه‌ها بدون سانسور منتشر می‌شدند، ظهر برای رسیدن به یک کنفرانس به سمت دانشگاه هجوم می‌آوردیم… کم کم تظاهرات به سمت اعدام این و آن پیش رفت، اسلامگرا، ملی‌گرا یا کمونیست هم فرقی نمی‌کرد، همه از ته حنجره‌هایشان فریاد می‌زدند فلانی باید اعدام شود.
فرنگیس حبیبی در ایام انتخابات ریاست جمهوری ۸۰ و ۸۴ برای پوشش اخبار این انتخابات به ایران سفر کرده بود.
او درباره این سفرها گفته است: این‌‌ها رویدادهایی بودند که با جان و دل و پوست احساس کردم. برای منی که همیشه از خارج کشور کار کرده بودم رویارویی با مردم در خیابان‌ها و تنفس در فضای پرجوش و خروش انتخابات ارزشمند بود. یک روزنامه‌نگار فرانسوی هیچ‌وقت نمی‌تواند چنین حسی را درک کند.

 

 

 

 

 

1