قربان شیر محمدی جوانتر از همه ما بود که بعد از اخذ دیپلم برای تحصیل به ترکیه رفت. او کمی هیجانی و آتشی بود! مثلا یکبار در کنسولگری ایران در استانبول جشنی بود، نمیدانم در چه رابطه ای؟ فکر کنم اردشیر زاهدی آمده بود و سخنرانی می کرد. زاهدی شروع کرد به نصیحت ما و تشریح اینکه اولوسیون خوب است و رولوسیون بد. که ما اولوسیون میخواهیم نه رولوسیون. (چندین بار تکرار کرد)، قربان نتوانست خودش را کنترل کند، پرید جلو و کلی حرف های تندواری زد. ما دانشجویان محل سخنرانی را به عنوان اعتراض ترک کردیم. بعد از کودتای ۱۲ مارس ۱۹۷۰ در ترکیه بود که خبر دار شدیم که قربان را دارند میبرند مرز ایران. ما سریعاً وارد عمل شدیم اما نتوانستیم مانع اخراج قربان از ترکیه بشویم. بعداً هیچ خبری از او نداشتیم تا اینکه بعد از انقلاب که در ایران بودم، دوستان گفتند مدتی در زندان بوده، رفته پای تلویزیون! پیشم آمد ولی اصلاً به این موضوع اشاره نکرد. شنیدم پیکاری شده و ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده.
او در اثر صانحه رانندگی فوت میکند! کی و چگونه؟ اطلاعی نداریم.
1
You must be logged in to post a comment.