محمد آسیائی، متولد۱۹ مهر ماه ۱۳۱۵ دراهواز، بامداد ۱۵ اسفندماه ۱۳۹۸ (۵ مارس ۲۰۲۰)، در اثز ابتلا به بیماریِ کووید-۱۹،در تهران درگذشت.
او، در دوران مبارزه علیه رژیم دیکتاتوری پهلوی، در سالهای ۱۳۴۰- ۱۳۵۷، از فعالان کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در خارج از کشور بود. او در آن دوران نقشی فعال و بارز در سازماندهی دانشجویان در فدراسیون فرانسهی کنفدراسیون بر عهده داشت.
همزمان، در دههی ۱۳۵۰، و به عنوان یکی از اعضای سازمان اتحاد مبارزه در راه ایجاد حزب طبقهی کارگر، محمد آسیایی در فعالیتهای مارکسیستیِ خارج از کشور شرکت داشت و در انتشار نشریهِ تئوریک این سازمان،”مسائل انقلاب و سوسیالیسم“، مشارکت میکرد.
در پی انقلاب بهمن ۱۳۵۰، محمد، همراه با بسیاری از فعالان کنفدراسیون جهانی و دیگر رفقای همسازمانیاش، پس از سالها دوری، به ایران بازگشت و تا مدتی قبل از یورش ارتجاع جمهوری اسلامی به سازمانهای آزادیخواه و چپ، در حزب رنجبران ایران، فعالیتهای سیاسی خود را، این بار، در برابر حکومت اسلامی ادامه داد. محمد دوبار اسیر بیدادگاههای این رژیم شد، با این همه تشخیص داد که در ایران بماند و در آن جا،با وجود همهی مشکلات و موانع سیاسی و اجتماعی،مشغول به کارشود و زندگی نماید. او اما در عین حال، و همواره، اوضاع ایران را از درون مطالعه میکرد و در گفتوگوهای سیاسی در جهت راهیابیِ نظری و فکری برای گذاربه آزادی و دموکراسی در ایران کوشا بود.
محمد، فردی اجتماعی، سیاسی، آزادیخواه، روشنبین، روشنفکر و تام و تمام لائیک بود. او با تاریخ ایران، بهویژه با تاریخ معاصر آن، از جمله انقلاب مشروطه، دوران ملی کردن صنعت نفت… آشنایِِ نزدیک داشت. او همچنین از شرایط و ویژگیهای جامعهی سنتی و در عین حال مدرنِ ایران، در بغرنجیها و تضادهایش، شناختی تیزبین و چندجانبه داشت، به طوری که بیشتر اوقات با لفاظیهای سطحی و جزمگرایانهی مرسوم در محیط چپ سنتی، در عین پایبندی به سوسیالیسمی آزادیخواهانه،زاویه پیدا میکرد.
دوستان محمد در داخل و خارج کشور، همواره از صمیمتها، همدلیها، همکوشیها، همراه با خندههای شادِ اویاد میکنند. محمد، در شرکت بیمهای که از قدمایِ آن بود، هیچگاه از مدد رسانی، غمخواری و مراقبت و مواظبت از دیگران و توجه به مشکلات مالی و مادی مراجعه کنندگان، فرو گذار نمیکرد. از یاری به دیگران هیچگاه باز نایستاد. همکاران او نمونههای فراوانی از انساندوستی او یاد میکنند.
محمد زندگیِ پرتلاطمی داشت. از خیلی خطرها جانش را سالم به دَر بُرد ولی شوربختانه سرانجام قربانی پاندمی در ایران شد.
….دلم بگرفت وقتی خبر درگذشت باقر سلامی آن انسان با وقار افتاده، که نه اهل های بود نه هوی که همیشه به ملت وطناش عشق میورزید، چشم از این جهان خاکی بربست. به قول شاعر بلند آوازه شهراش حافظ شیرازی:
هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
باقر اهل شیراز بود، بعداز گرفتن دیپلم دبیرستان برای ادامه تحصیل عازم کشور ایتالیا شهر فلورانس شد و در دانشکده علوم سیاسی به ادامه تحصیل پرداخت و از آن دانشکده فارغالتحصیل شد. او از دوران جوانی جزو مخالفین حکومت پهلوی و از رهروان دکتر محمد مصدق و در اواخر سلطنت پهلوی از فعالین و نزدیکان بنیصدر بود و در ایام تحصیل در فلورانس از هواداران و دوستان نزدیک کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان بود. در اواخر دوران سلطنت محمد رضا شاه به ایران برگشت و در صفوف مبارزین آن زمان به فعالیت سیاسی پرداخت. بعد از سرنگونی رژیم پهلوی اولین حضور وی در صحنه سیاسی آن زمان به خاطر مسلط بودن به زبان ایتالیایی و علوم سیاسی مترجم خانم اوریانا فالاچی نویسنده و روزنامهنگار سرشناس ایتالیایی شد که در سپتامبر ۱۹۷۹ به ایران آمده و در قم با خمینی مصاحبه پر سروصدایی انجام داد که در مطبوعات آن زمان چه در داخل و خارج درج شد. در سال ۱۹۸۰ در زمان وزارت زندهیاد صادق قطبزاده که وزیر امورخارجه بود، باقر سلامی را که مسلط به زبان ایتالیایی و شناخت سیاسی اجتماعی از جامعه ایتالیا داشت بعنوان اولین سفیر ایران پس از سرنگونی سلطنت پهلوی راهی رم کرد، ناگفته نماند که سلامی در دفتر کارش در سفارت عکس دکتر محمد مصدق را بر دیوار دفترش مزین کرده بود. و در آن ایام صادق خلخالی حاکم دادگاه انقلاب در سفری که به رم داشت در مقابل چشمان سلامی عکس مصدق را زیر پایش له و لورده میکند.
باقر سلامی در سال ۱۹۸۱ بعنوان اعتراض به عزل غیرقانونی بنیصدر از مقام ریاست جمهوری از طرف خمینی و عدم رعایت حقوق بشر در ایران از مقام خود بعنوان سفیر جمهوری اسلامی در ایتالیا استعفا میدهد و به صفوف مخالفین جمهوری اسلامی میپیوندد.
او در سال ۱۹۸۷ به همراه زنده یادان رحمت خسروی و بیژن زرمندیلی و تنی چند از فعالین کنفدراسیون جهانی پایه گذار (لگا)، جبهه دفاع از حقوق مدنی و دموکراتیک ایران میشود. و در آخرین سالهای زندگیاش به زادگاه همسرش خانم پهپا (که فارغالتحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی بود) و دو دختر نازنیناش آناهیتا، و زهرا، به بارسلونا در اسپانیا مهاجرت میکند.
باقر سلامی در۲۹ فروردین ۱۳۹۹ با تمام عشق به وطن و ملتاش و عقایدش در سن ۷۵ سالگی بر اثر ویروس کرونا با این جهان خاکی وداع کرد.
درود به روان پاکاش، تسلیت به همسر گرامیاش پهپا و دختران نازنیناش آناهیتا، زهرا، ودوستان وهمرزمانش.
یکی از اعضای سابق کنفدراسیون جهانی سیس در ایتالیا.
مجید مطبوع صالح، پس از سالها مبارزه با بیماری، در روز ۵ مارس ۲۰۱۳ / ۱۵ اسفند ۱۳۹۱، در سن ۶۴ سالگی زندگی را وداع گفت. مجید از زمانی که به قصد ادامه تحصیل به آلمان آمد همراه با فعالین کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در خارج از کشور پیگیرانه در فعالیتهای مبارزاتی علیه رژیم شاه شرکت میکرد. وی پس از قیام ۱۳۵۷ در تشکیلات هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در آلمان، و چند دوره به عنوان مسئول این تشکیلات، (و پس از انشعاب همراه با سازمان اقلیت) به مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی پرداخت. او پس از جدایی از اقلیت همچنان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه میداد و تا واپسین روزهای زندگی اش یکی از سازماندهندگان فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیروهای چپ و مترقی ایرانی در آلمان بود. مجید در تمام این سالها با حفظ روحیه ای حساس و پرشور در بسیاری از مراسم و تظاهرات سیاسی حضوری برجسته داشت. مجید اما تنها یک فعال مبارزاتی چپ نبود، مجید دوستی قابل اعتماد و همراهی قابل اتکا و در سختیها و دشواریهای زندگی مشاوری صمیمی و آگاه بود. همین خصوصیات مجید بود که در کنار آمادگی همیشگی اش برای کمک و همیاری، او را برای بسیاری از اطرافیان و آشنایانش به شخصیتی کم نظیر بدل کرده بود. صداقت و صراحت مجید در بیان نظرات و افکارش و پیگیری در تلاش برای به ثمر رساندن آرمان و آرزوهایش زبانزد دوستان و آشنایان بود. مجید با شوخ طبعی و خنده هایش در هر جمعی مایه شادی بود. مجید همسر و پدری مسئول و پرعاطفه بود و محبوب همه اعضای خانواده و فامیل. مجموعه این خصوصیات فقدان مجید عزیز را برای همه اقوام و رفقایش و فرزندانش دشوارتر می کند.
فرنگیس حبیبی،یکی دیگر از یاران کنفدراسیونی از میان ما رفت.
او در رشته جامعهشناسی تحصیل کرده بود و سالها ریاست بخش فارسی رادیو بینالمللی فرانسه را برعهده داشت.
فرنگیس که در سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۲ عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بود، پس از انقلاب به ایران رفت، اما در دوران جنگ ایران و عراق دوباره به فرانسه بازگشت..
درست ده روز پیش از مرگ فرنگیس حبیبی که به سرطان دچار شده بود، کتاب او به زبان فرانسه با نام “جنگ با من از دور سخن گفته است” از سوی انتشارات معتبر استوک در پاریس منتشر شد.
فرنگیس حبیبی، نمونهای از قدرت زنان درباره خود می¬گوید:
“من در نوزده سالگی، در سال ۱۹۶۶، به پاریس رسیدم. ویکتور هوگو به سهم خود در این سفر نقش داشت. پدرم به او ارج میگذاشت. وانگهی، فردای رسیدنم، برادر بزرگم که در فرانسه زندگی میکرد، مرا سوار بر موتورش کرد و برد به یک میدان در محله سیزدهم پاریس، جایی که ماریوس و کوزت [دو شخصیت رمان معروف “بینوایان” نوشته ویکتور هوگو] به سر میبردند.”
این جملات آغازین کتاب “جنگ با من از دور سخن گفته است” که دقیقا همزمان با چهلمین سالگرد انقلاب ایران منتشر شد.
ناشر نیز بر این نکته تأکید کرده و علاوه بر گذاشتن باند قرمز دور جلد که روی آن نوشته شده “۴۰ سال ایران”، در پشت جلد کتاب نیز نوشته که “انقلاب ایران یک ‘صبح بهاری’ [عبارتی برگرفته از متن کتاب] بود، امیدی که کشور را فراگرفت، به ویژه برای زنان.”
ناشر با تأکید بر این که فرنگیس حبیبی یکی از “شاهدان” این چهل سال است، کتاب این روزنامهنگار ایرانی را در مجموعه “قدرت زنان” به چاپ رسانده که به “قدرت درونی، قدرت نمادین و قدرت سیاسی” زنان اختصاص دارد.
فرنگیس حبیبی در بیست و شش قطعه که در کتاب “جنگ با من از دور سخن گفته است” (نام کتاب برگرفته از نام یکی از این قطعات است) منتشر کرد، با زبان شعرگونه، داستانگونه و خاطرهگونه، و با تکیه بر حافظه، اندیشه و احساسات، تلاش کرد به گونهای دیگر خواننده را به دنیای ساخته و پرداخته خود ببرد، که دنیای یک “زن متعهد و آرمانگرا”ست.
او در این قطعهها، زمان و مکان را درمینوردد و با پیوند دادن برهههای مختلف در جاهای مختلف و گاهی آدمهای مختلف، کلیتی شناور از یک زندگی به دست میدهد.
خود فرنگیس حبیبی درباره این قطعهها گفته بود که “مسائلی را طرح میکنند که اگر راهحلی ندارند دستکم صورت مسئله روشن است.”
تبعید: بازآفرینی هویت
نویسنده در کتاب “جنگ با من از دور سخن گفته است”، از همان ابتدا، از تبعید میگوید؛ سرنوشتی که برای بسیاری از ایرانیان (چه خواسته و چه ناخواسته) در دهههای گذشته رقم خورده و زندگی آنان را دیگرگون کرده است: “تبعید چیزها را تغییر شکل میدهد. آنها دیگر همان بُعد و همان وزن و همان معنا را ندارند. این جادوی تبعید است.”
در واقع، همین “جادوی تبعید” نیروی محرک نویسنده برای نوشتن بود و هسته اصلی کتاب را تشکیل میدهد.
فرنگیس حبیبی صبح روز شنبه شانزده فوریه، پس از یک دوره بیماری در هفتاد و دوسالگی درگذشت. یادش جاودان.
شهرام ساعت ۸:۱۰ صبح روز چهارشنبه ۱۵ ژانویه در بیمارستان فیرفاکس کانتی در ایالت ویرجینیای آمریکای شمالی درگذشت. او با روحیهای مقاوم و در پی چندماه بیماری در اثر سرطان لوزالمعده جان سپرد. پیکر شهرام بنا به خواست خود او روز بعد سوزانده شد و خاکستر وی بر اساس وصیتنامهاش بهزودی در اختیار خواهراناش قرار خواهد گرفت.
شهرام در اواخر دههی ۱۹۶۰ میلادی در دوران دبیرستان برای ادامهی تحصیل به اتریش رفت و در همان دوران فعالیت در کنفدراسیون جهانی و جنبش دانشجوئی خارج از کشور را آغاز کرد. سپس در سال ۱۹۷۴ به گروه ستاره (بعدها گروه اتحاد کمونیستی) و جبهه ملی خاورمیانه پیوست و بهعنوان کادر حرفهای به فعالیت خود در منطقه ادامه داد. آخرین مسئولیت وی شرکت در تیم مرزی گروه اتحاد کمونیستی بود که او بههمراه رفیق دیگری مدتی دستاندرکار بازگشایی راه رفت و آمد به ایران بودند و با وقوع انقلاب بهمن بدون زمینهسازی و برنامهریزی قبلی تصمیم گرفتند وارد ایران شوند. شهرام در تابستان سال ۱۹۸۲ برای آخرین بار از ایران خارج شد، به اتریش رفت و سپس در سال ۱۹۸۶ به آمریکا مهاجرت کرد.
در امریکا، او سختکوش و مصمم به تحصیل در رشتهی مهندسی کامپیوتر پرداخت؛ در سال ۱۹۹۰ تحصیل را به پایان برد و در پی آن سالها در این رشته مشغول به کار بود. شهرام که در دوران فعالیت سیاسی مدتها مسئول چاپخانهی گروه ستاره بود، در آمریکا طی تحصیل و پس از آن نیز مدتی در چاپخانه کار میکرد. همکاران او در چاپخانه خاطرات نیکی از وجدان حرفهای و برخوردهای انسانی و آزاد منشانهی او دارند. شهرام تا پایان عمر به آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتجویانهی خود وفادار ماند. او در آمریکا ازدواج کرد، اما همسرش، کارول کافی، در دسامبر ۲۰۱۷ به علت ابتلا به سرطان جان سپرد.
بهزاد حقیقی عضوسازمان مارکسیستی – لنینیستی توفان و عضو حزب کار ایران (توفان) در تاریخ ۱۳ دسامبر ۲۰۱۹بعد از یکدوره سخت و طولانی بیماری فراموشی، به¬درود حیات گفت و رفقای خود را با غم و اندوهی فراوان تنها گذارد..
بهزاد درسال ۱۳۲۴ در تهران به¬دنیا آمد و در سال ۱۳۴۲ موفق به اخذ دیپلم متوسطه شد.او تا قبل از آمدن به آلمان در آوریل ۱۹۷۱ به خدمت سربازی رفته و سپس به مدت ۵ سال به عنوان نقشه¬بردار در ایران در شرکتهای ساختمانی کار کرد.بهزاد از همان زمان ورود به کلن عضو کنفدراسیون شد..
او بعد از یکسال کار آموزی در شرکتهای مختلف در آلمان، در مدرسه مهندسی هاگن و سپس کلن در رشته ساختمان نامنویسی کرد.
بهزاد از همان بدو ورود به¬آلمان با توجه به¬اینکه از همان زمان جوانی در ایران به¬حزب توده ایران تمایل داشت، به¬سازمان مارکسیستی – لنینیستی توفان به¬منزله ادامه دهنده راه این حزب پیوست و مبارزه ضد رویزیونیستی را آغاز نمود. بهزاد در جریان اختلافاتی که در یکی از حوزهای سازمانی بروز کرد سازمان توفان را ترک نموده و سازمان “شفق سرخ” را در اواسط دهه ۷۰ میلادی به همراه عده ای دیگر بنا نهاد و عضو هیات مرکزی این سازمان شد. این بهزاد انسانی فداکاروبا ایمان و با پشتکار بود. تقریبا اغلب جزوات کلاسیک حزب کار ایران را این وی تایپ زده است. معتقد بود باید تا توان داشت فعالیت کرد و پشتکار به¬خرج داد.
قلب مهربان هادى جفرودى در سوم نوامبر ٢٠١٩ در پاریس از طپش بازایستاد. هادى در چهارم مرداد ١٣١٨ در شهر رشت در یک خانواده مرفه بدنیا آمد. در دبیرستان اسدآبادى و بعد ادیب تهران تحصیل کرد و دیپلم گرفت. در همین زمان بود که با مسائل سیاسى آشنا شد. بسیاری از اعضای خانوادهاش به حزب توده ایران گرایش داشتند. او نیز نخست به سوى این حزب روى آورد. بعد از کودتاى ٢٨ مرداد وارد سازمان دانش آموزى حزب توده ایران شد و فعالیت تشکیلاتى خود را در این سازمان ادامه داد. هادى دراین باره مىگوید: “دبیرستان اسدآبادى و ادیب تهران که من آنجا درس مىخواندم، پایگاه بچههاى چپ و تودهاى بود…محیط خوبى بود؛ یک محیط سیاسى مناسب براى جوانان آن دوره. تحت تأثیر حزب توده بودیم و آموخته بودیم که مبارزه کنیم و این مبارزه را در کار روزمره، مثل شعارنویسى و پخش اعلامیه، در شبها به کار مىبستیم. حزب اگرچه دیگر فعالیت نداشت، ولى اعضای باقیمانده آن در ایران حوزههاى پراکنده داشتند.”
هادى پس از گرفتن دیپلم از دبیرستان ادیب در سال ١٣۴٠ براى ادامه تحصیل رهسپار شهر هانوفر آلمان شد و در دانشگاه فنى این شهر ثبت¬نام نمود. از آنجاکه سوداى جهانی دیگر در سر داشت، رشته فنى را رها نمود و در شهر مونیخ در رشته فلسفه ثبت نام کرد.
هادی از بدو ورود به شهر هانوفر وارد صفوف کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانى (اتحادیه ملى) شد و با تمام نیرو در فعالیتهاى مبارزاتى و فرهنگى کنفدراسیون فعال گردید. با اوج اختلافات در جنبش کمونیستى ایران و شدت گرفتن اختلافات نظرى بین رهبرى و کادرها و اعضاى حزب توده ایران، هادى جفرودى در کنار معترضین به حزب توده قرار گرفت. او همراه و همسو با رفقا فروتن، قاسمى و سغائى در بنیانگذارى سازمان مارکسیستى – لنینیستى توفان نقش پُر رنگى داشت. عضو هیئت تحریه نشریه توفان و همچنین عضو رهبرى سازمان توفان گردید.
هادى در سال ١٣۴٧ دست از تحصیل کشید و براى پیاده کردن نظرات سیاسى خویش در میان تودههاى مردم کشورش، به ایران بازگشت. وى با حوصله و گام¬هاى آهسته ولى با عزمی راسخ در سازماندهى نیروهاى مترقى در مبارزه علیه رژیم شاه همت گماشت. در همین رابطه در سال ١٣۴٩ به تور گشتىهاى ساواک گرفتار آمد. بازداشت شد و در دادگاه به ده سال زندان محکوم گردید.
هادى در زیر شکنجههاى ساواک ایستاد و هرگز به افکار و اندیشههاى کمونیستىاش پشت نکرد. او با اوج گرفتن مبارزات مردم ایران در روزهای انقلاب، از زندان رژیم آزادىکش شاه آزاد گردید و دگربار در میان مردم به مبارزه در راه اهداف انقلابى خویش ادامه داد. هادى از زمانیکه وارد صفوف حزب توده گردید تا زمان مرگ، در نوامبر ٢٠١٩ در راه آرمان¬هاى کمونیستىاش دست از مبارزه بر نکشید.
هادى اعتقاد داشت براى ساختن ایرانى آباد و آزاد، براى عدالت اجتماعی باید کمونیستهای ایران متحد گردند و حزب واحد کمونیستى ایجاد کنند. فرقهگرائى و مبارزه جدا از هم راه به جایى نخواهد برد. و بهمین دلیل بود که دست به تشکیل سازمان “پیوند در جهت وحدت کمونیست¬های ایران” زد و در این راه فعالیت نمود.
به مناسبت سالگرد درگذشت رفیق هادی جفرودی
او و وحدت کمونیستهای ایران
پایان زندگانی هادی جفرودی قابل پیش بینی نبود. میدانستیم با مسائلی مانند تنگی عروق، و از این رو با دکتر و دوا سروکار دارد. اما این بیماریها را کوچک و ناقابل میدانستیم، میدیدیم که بشاشیت خود را ار دست نداده است. کسانی که در آخرین روزش با او مکالمه داشتند، گواهی میدهند که روحیه شادابی داشت. میگفت و میخندید و شوخی میکرد، امید هم میداد!
چگونه میتوان دقایقی به آخر عمر مانده، چنان شادمان بود ؟
زندگانیش با شادی به پایان رسید، اما به هرحال ،به پایان رسید، همه دوستانش که شیفتهاش بودند غرق در سوگ و اندوه گشتند. به راستی که رفیق ارجمندی را از دست دادیم. رفیقی نمونه، تا پایان به آرمانهای کمونیستی وفادار، رفیقی که بدیل دیگر نمیشناخت که بتواند آدمیزاد را از بربریت سیستم جهانی جنگل برهاند. از وفاداران سرسخت طبقه کارگر بود، گامی ازآن فرا ننهاد. به این طرف و آن طرف نلغزید. تزلزل نمیشناخت. سختی راه را برخود هموار کرد،
محرومیت فراوان پذیرفت، شب و روز و ماه و سال و سالهای متمادی زندان و شکنجه گاه پهلوی را پشت سر گذاشت و خم به ابرو نیاورد. «هماوردانی» فراوان بودند که های و هوی و گردوخاک به راه انداختند، باد به گلو انداختند که «مائیم که …..» اما نیمه راه کج کردند و وا دادند به سوی بادی که میوزید، پیش رفتند و او برجاماند و درپایان هم از آنان رنجشی نداشت.
ما که به یاد نداریم، دیگران هم گواهی میدهند که از او رنجشی ندیدند. اصولاً با کسی با رنجش برخورد نمیکرد. کسی نیست که از او برآشفتگی و خشمی به یاد داشته باشد. شاید علت آرامش، متانت و بردباریاش این بود که راه پر سنگلاخ آرامش و متانت و بردباری میطلبد، اما به هرحال هادی ازآن برخوردار بود.
این البته بدان علت نبود که برایش برخورد با مسائل سیاسی و ایدئولوژی، سرسری و بیاهمیت است و در این برخورد جدی گرفتن و اهمیت دادن، لازم نیست. بلکه برآن بود که خشم و غصب و برآشفتگی، نشانه عدم تعادل روانی است که هیچ مشکلی را نیز آسان نخواهد کرد. با صبر و حوصله و تفاهم به گفتار مقابل گوش فرا میداد، رویش فکر میکرد. هیچ گاه برآن نبود که «صراط مستقیم» تنها راهی است که من نشان میدهم. او میگفت دراندیشه دیگران نیز عناصر درست و محکمی هست که باید آن را شناخت و مورد استفاده قرارداد. و این یکی از درسها و تحاربی بود که از او آموختیم.
دوران زندگانی هادی جفرودی، درتاریخ ایران برجستگی ویژهای دارد. نوجوانیاش با کودتای نظامی و امریکایی ۲۸ مرداد آغاز یافت که سوغاتش بازگرداندن شاه فراری به ایران، کشاندن و چسباندن ایران به باندهای نظامی غرب، غارت استعمار از منابع ملی ایران و دیکتاتوری «شاهنشاه» محمد رضا شاه بود. دراین دوران تمام فعالیتهای سیاسی که این دیکتاتوری را مورد چالش قراردهد سرکوب میشد. نیروهای روحانیت عمامه به سر که گاهی هم موی دماغ اعلیحضرت بودند، به خواست و دستور امپریالیسم آزادی عمل یافتند. و تنها نیروی ضد کمونیستی بودند که آزادی عمل یافتند، گسترش یافتند، حقوق و مزایای ماهانه دریافت کردند، رشد کردند تا توانستند بعدها، به آنجا رسند که رسیدند، که دیدیدم و آفتش باقی است.
کمونیستها بیش ازهمگان، زیرضربه ارتجاع ملی و جهانی قرارگرفتند. ازسوی دیگر نفوذ و تسلط رویزیونیسم درجنبش کمونیستی هم به اصلاح «قوزبالاقوز» شده بود.
وظیفه مبرم و فوری کمونیستهای وفادار، احیا حزب طبقه کارگر بود که به مانند گذشته وزنه سنگینی درمبارزات مردم ایران گردد و مردم ایران را از دست درندگان جنگل برهاند.
هادی جفرودی نیز سالهای جوانیاش را در این رهگذر گذراند. سرانجام «سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان»، آغاز به کارکرد که هادی جفرودی از مؤسسان آن بود. برای گسترش این سازمان درعرصه ایران، چمدانش را بست و راهی ایران شد و به تلاش درجهت اندیشههای مارکسیستی–لنیسیتی و انقلابی همت گماشت و درابتدا موفق هم بود. اما بزودی به دام کشنده ساواک افتاد، ساواکی که با کمک و ابتکار امریکا و اسرائیل آسمان ایران را به تیرگی کشانده بود.
سالهای مدیدی از زندگانی هادی جفرودی در سیاهچالهای ساواک به سررسید. سالها جوانی که درانتظار روزهای بهتری و زندگانی شادمان تری است.
اما عمر رژیم آریا مهری هم به پایان رسید، میرفت که فروبپاشد، که زندانیان را از سیاهچالهایش آزادکردند. او هم از چنگ دژخیمان رهایی یافت و توانست فعالیت کمونیستی را دگرباره از سرگیرد.
هنر رژیم گذشته این بود که توانست تمام نیروهای سیاسی و انقلابی، ملی و کمونیست را تا پای مرگ سرکوب کند. همانطور که اشاره رفت، تنها روحانیت از ضربههای مرگبار رژیم درامان بود و به مزایا و حقوق روزانه و ماهانه هم دست یافته، زیرسایه ارباب ضد کمونیست رشد فراوان یافته بود. ارباب امپریالیستی که درخارج از ممالک هم پیش پای انقلابیون سنگ میاندازد، خمینی و همدستانش را در خارج آزاد گذاشت، میدان داد و بلندگو داد و به عنوان «رهبر انقلاب» مطرح ساخت. سرانجام روحانیت رهبری انقلاب را یک تنه، بدون اعتنا به نیروهای انقلابی دیگر، به دست گرفته و آن را منحصر به خود ساخت، سایر نیروهای سیاسی دیگر هم بیعت کردند و به دنبالش راه افتادند و به رهبری انحصاریش تن دادند.
بدین ترتیب پایان رژیم آریا مهری و شاهنشاهی و موهبت آسمانی، به آزادی مردم نیانجامید. شغال رفت و جایش را به گرگ جنگل سپرد. رژیم نکبت بار نوینی با نام دهان پرکن جمهوری اسلامی به جایش نشست که توانست تاریخ ایران را چندگام به پس براند.
ازشاهکارهای این رژیم نوظهور این بود که توانست روی رژیم پوسیده و وامانده شاهنشاهی را سفید کند که کرد، روی شکنجهگران ساواک را سفید کند که الحق و الانصاف خیلی خیلی سفید کرد. کم نیستند کوته اندیشانی که میگویندخدا شاه را بیامرزد، خدا از سر تقصیراتش بگذرد.
حال دیگر «روز از نو، روزی از نو» وقت آن است که با دژخیمان ریش و عمامه به سر دست و پنجه نرم کنیم و این کار بسی دشوارتر بود تا با رژیم شاه. تاریخ چند گام دیگر به عقب گراییده بود و در عین این حال جنبش کمونیستی هم در اوج بحران بود، جنبشی که رویزیونیسم خروشچفی به فروپاشیدنش – پیروزمندانه – همت گذاشته بود. موانع جدیدی دربرابر کمونیستها قرارداشت مبارزه آشکار در عرصه ایران تقریبا غیرممکن بود. شکنجهگرا ن عدالت اسلامی شوخی سرشان نمیشد. زبان سرخ، سرسبز را به آسانی برباد میداد. کافی بود زبان بگشایی تا به شکنجه گاه اسلامی بیاورند و نیست و نابودت کنند.ولی فقیه میدانست که فریاد مردم ایران را میتواند تنها با آتش دوزخین فرو بنشاند.
هادی جفرودی چهل سال از زندگانی خود، تا پایان آن را درمبارزه با این نظام سپری ساخت. نیمی از این دوران با مبارزات سازمانی با رژیم گذشت و نیم دیگرش – بیش از بیست سال واپسین آن – مبارزه درراه وحدت کمونیستها بود. دراین راه با نیروهای بالقوه کمونیستی سروکله میزد. پراکندگی کمونیستها از این اوج، به اوج بالاتری گام میگذاشت .برای هادی مسلم بود که از سازمانها و نیروهای فروپاشیده کاری ساخته نیست باید به پراکندگی پایان داد.
کوشندگان در جهت وحدت کمونیستهای ایران بیش از بیست سال، با گروهها، سازمانها و شخصیتهای کمونیستی ایران در تماس و کلنجار بودند. نقش فعال هادی جفرودی در این زمینه حائز اهمیت فراوان بود. تماسها و نشستهایی با کمونیستهای دیگر صورت گرفت. طرح و توصیههایی درجهت وحدت تدوین گشت و در اختیار سازمانها و شخصیتهای کمونیستی قرارگرفت.
بدیهی است هروحدتی تنها برمنای معیارهایی صورت میپذیرد که بدون آن از معنایش تهی است. برپایه این معیارها «پیوند در جهت وحدت کمونیستهای ایران» شامل چندگروه و شخصیت کمونیستی تاسیس یافت تا به وحدت کمونیستها یاری رساند و آن را به پیش برد. دراین زمینه کوششهای فراوانی به کار رفت تا آنان که به این معیارها باور دارند، گرد هم آیند. معیارهای تعیین شده به طور خلاصه عبارت بودند از:
قبول مارکسیسم، دفاع از دستاوردهای کمونیستی، ضرورت وجود حزب طبقه کارگر، پیروزی انقلاب به رهبری طبقه کارگر، اعمال دیکتاتوری پرولتاریا و پذیرش اصل انترناسیونالیسم پرولتری.
توافق بر این معیارها بدان جهت صورت گرفت که راه ورود عناصری که تنها نام کمونیسم را به قرضه گرفتنهاند، باز نماند که بیایند و حکایت را از نوع آغاز کنند. البته راه آن هم گشوده بود که بر اساس معیارهای تعیین شده عناصر نوینی که با آرمانهای کمونیستی همراهی داشتند، افزوده شود.
آغاز این گام امید بخش بود. کوششهای فراوانی صورت گرفت. رفیق هادی جفرودی با شخصیتها، گروهها، سازمانهای کمونیستی گوناگون تماس گرفت. کوششها در ابتدا امیدوار کننده بود. برخوردهای رفیقانه راهگشا به نظر میآمد. اما راه تنگ و سنگلاخ بود، به سختی پیش میرفت. برخی رفقا که ابتدا به این راه امید بسته، سرانجام به ناامیدی رسیده بودند «پیوند» را ترک گفتند. نیروهای پیوند، به جای این که گسترش یابد دچار سکون و عدم موفقیت گردید. راه به بن بست رسیده بود. پیوند سرانجام، پس از درگذشت هادی انحلال خود را اعلام کرد تا مبادا در کنار گروهکهای کمونیستی پرچم ریز و فروپاشیده را در دست گرفته و محکم نگاه داشته، به جای افق فروزان، افق تاریک دیگری بنمایاند.
آری، پیوند انحلال خود را اعلام کرد، اما کوششهای به کاربرده، ماندنی و افتخار آمیز بود. کوششهایی برای پذیرفتاندن این اندیشه، که نباید سرنوشت طبقه کارگر و در تحلیل نهایی سرنوشت مردم ایران در دست سرمایهداری بماند. پرولتاریای ایران،طبقهایست که میتواند و باید نبرد طبقاتیاش را به دست خود و رهبری حزبی واحد به انجام رساند. حزبی واحد که پیششرطش خاتمه بخشیدن به پراکندگی کمونیستهاست. تنها بدین گونه در توازن نیروهای اجتماعی، وزنه سنگینی است که به حساب خواهد آمد.
هادی جفرودی با بسیاری از سازمانهای پراکنده کمونیستی و شخصیتهای کمونیستی تماس و رفت و آمد داشت. به راستی که کمتر کسی میشناسیم که مانند هادی، مورد احترام چندین سازمان و گروه کمونیستی باشد که میان خودشان تفاوتها و حتی خصومتهای غیرضروری فراوان است. هادی نیز به آنان احترام میگذاشت. وجود این سازمانها را «بهتر از هیچ» می دانست، اما میگفت درد طبقه کارگر بدین گونه حل نخواهد شد. در این میان سازمانهای کمونیستی هم هستند که کوشش درجهت وحدت کمونیستها را «اتلاف وقت» میشمارند. میگویند: وحدت، بسیار خوب اما زیر پرچم ما ! حاضر نیستند هیچ از خود مایه بگذارند بدین ترتیب، وحدت! سهل است، اندیشه کمونیستی هم به فراموشی سپرده میشود.
آری، به هر صورت پیوند در جهت کمونیستهای ایران ناکام ماند، اما راهی که پیمود، راهیست که باید بارهای دیگر تکرار شود. این گام پیروزی نیاورد، اما نیل به پیروزی برداشتن مجدد چنین گام و پیمودن چنین راهیست.
شاید دراین راه خطاهایی هم صورت گرفته باشد. اگرچنین است، باید خطاها راجست و شناخت و در آینده از آن پرهیز کرد. به هرحال رفقای پاک اندیش جنبش کمونیستی باید روزی به این پرسش پاسخ دهند که پراکندگی کمونیستها به سود کیست.
کوششهای هادی جفرودی در این راه شایسته سپاس از اوست. او از شکست «پیوند….» رنج فراوان برد. شاید وصیت او به کمونیستهای ایران این باشد که پایان کار «پیوند در جهت وحدت کمونیستهای ایران» نتیجه نادرستیی کوشش در راه پیوند نبود. دست کم تجربیاتی به جا گذاشت که کمونیستهای پرتوان آینده ازآن بهره خواهند برد. کوشش آنان این خواهد بود که از این گام نهراسند، بدان گام بگذارند. پیمودن این راه از ضرورتهایتاریخیست و اگر ضرورت تاریخیست روزی تحقق خواهد یافت. اما هادی جفرودی گواه آن نخواهد بود زیرا او سال پیش درچنین روزی چشم ازجهان فروبست و رفقای غم زدهاش را تنها گذاشت.
کیارش روستا برادر کوچک گرامی یاد کامبیز روستا از خانواده شمالی در شانزدهم خرداد ۱۳۲۰ خورشیدی در تهران متولد شد. وی اواسط دهه ۱۹۶۰برای ادامه تحصیل باطریش سفر کرد و در دانشگاه شهر گراتس ثبت نام نمود.همانموقع که وارد شهر گراتس شد به صفوف کنغدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی پیوست و در انجمن دانشجویان ایرانی در گراتس (پرسپولیس) بسیار فعال بود. کیا بخش مهمی از اوقات خود را صرف کمک به دانشجویان تازه وارد در زمینه های تهیه مسکن و گرفتن اجازه اقامت و همچنین در زمینه کمکهای درسی ( زبان آلمانی) مینمود. کیا در زمینه فعالیتهای فرهنگی و هنری انجمن دانشجوبان ایرانی خصوصآ در جشنهای عید نوروز و مهرگان اتحادیه سهیم بود و خصوصآ با ویلن نوازی خاص خود. کیا کمی قبل از انقلاب بایران رفت و در بهمن ماه سال ۱۳۸۳ در تهران درگذشت. یاد نیکش برای همه کسانیکه او را میشناختند پابرجا خواهد ماند. یاد کیا گرامی باد.
اسی نامی که تمام دوستانش وی را صدا میکردند در هفدهم ماه دی ۱۳۱۹ در شهر رشت متولد شد و بعد از اخذ دیپلم در سال ۱۹۶۰ عازم اروپا و بکشور اطریش رفت. اسی در دانشگاه کارل فرانسس شهر گراتس در رشته زمین شناسی ثبت نام و شروع به تحصیل نمود. اسی از همان بدو ورود جزو اولین دانشجویانی ایرانی بود که بعضویت انجمن دانشجویان ایرانی مقیم شهر گراتس (پرسپولیس) ( وابسته کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی-اتحادیه ملی) در آمد. و نقش فعالی در تشکل دانشجویان و محصیلین ایرانی در انجمن نوپای پرسپولیس داشت. حدود سال ۱۹۶۵ همراه با عده ای از دوستانش برای ادامه تحصیل بشهر مونیخ رفت و در همانجا در ضمن تحصیل فعالانه در سازمان دانشجویان ایرانی در مونیخ شرکت نمود. وی فردی بود برای پیشبرد اهداف آزادیخواهانه و ملی سازمان دانشجویان ایرانی و همچنین در جهت راهیابی برای رفع بیعدالتیهای اجتماعی و دفع استبدا حاکم درمیان سازمانهای چپ آلمانی فعالیت چشمگیری داشت. بعد از اتمام تحصیل از دانشگاه فنی مونیخ اوایل دهه ۱۹۹۰ باطریش رفت و در یکی استانهای شرقی آنکشور بکار و زندگی پرداخت. وی تا آخرین لحضات عمرش یک آدم سیاسی باقی ماند. اسی در اواخر عمرش از بیماری ریوی رنج میبرد و سرانجام در ماه یولی ۲۰۱۶ در همانجا (اطریش) در گذشت و در ایران بخاک سپرده شد. یادش گرامی باد.
You must be logged in to post a comment.