مانی علوی در ۷ اردیبهشت ۱۳۲۶ برابر با ۲۸ آوریل ۱۹۴۷ در تهران در خانواده آقابزرگ علوی و فاطمه علوی چشم به جهان گشود. بههنگامِ کودکی، مانی با جدایی از پدر مواجه شد که ناگزیر به مهاجرت شده بود. مانی در دوران کودکی و نوجوانی خود ، دور از پدر و نزد عمهاش پرورش یافت. سالها به درازا کشید تا بتواند برای دیدن پدر بلند آوازهاشبه خارج از ایران بشتابد.
مانی دورۀ دبیرستاناش را در دبیرستان شاپور تجریش گذارند. سپس برای تحصیل در رشتۀ ریاضی وارد دانشگاه تهران شد اما، دوره دانشجوییاش در آنجا دیری نپایید و رهسپار آلمان شد. او دورۀ کارشناسیارشد را در رشتۀ الکتروتکنیک در دانشگاهِ فنی مونیخ باموفقیت به اتمام رساند. پس از آن تصمیم گرفت تحصیلات دوره دکترایِ خود را در در دانشگاه ماربورگ در آلمان در پهنۀ فیزیک ادامه دهد و آن را باموفقیت بهپایان رساند. سپس به یکموسسۀ پژوهشی در شهر ویلینگن – شونینگن در جنوب آلمان درمقامِ پژوهشگرِ ارشد پیوست. تمرکز پژوهشهایش در بخشی مدرن از دانش و تکنولوژیِ امروزی بهنام میکرومکانیک بود.
مانی انسانی بود دوستداشتنی، فرهیخته، چندبُعدی، سرشار از تیزهوشی، ژرفانگری و پویایی ذهن؛ نگاهش پُرسویه بود با چشماندازی گشاده: دانش و فناوری، سیاست، اجتماع، ادبیات، موسیقی.
وی پرورشیافته در خانوادهای با گرایشهای چپِ آزادی- و عدالتخواهانه بود، مانی بهمحض ورود به آلمان به کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایران پیوست و بهسرعت به یکی از اعضایِ برجسته آن فرارویید. یکسال مسئولیت دبیریِ (دبیر انتشارات) کنفدراسیون جهانی رابهعهده گرفت. در همین دوران بود که از «سازمان توفان» که پیشتر به آن پیوسته بود، جدا شد. مانی علوی بهزودی دریافت که میان عدالت و دمکراسی با پیوندی ناگسستنی درهم تنیدهاند که دمکراسی از مفروضات و عدالت مکمل آن است با اندرکنشی دوسویه. ازاینروی بود که مانی پس از انقلاب ۵۷ به “سازمان جمهوریخواهان ملی ایران” پیوست. سپس با جمعی از همفکرانش «جامعۀآزادیخواهان سوسیالیست» را بنیان نهاد و دو سالی مسئولیتِ دبیری آن را بهعهده داشت..
با مرگ زودهنگامِ دکتر مانی در ۱۲ آذر ۱۳۹۹ برابر با ۲ دسامبر ۲۰۲۰ جامعۀ روشنفکریِ چپِ ایران یکی از نخبگان خود را از دست داد. اما، یاد و خاطره و آثارش در دل و جان ما نشسته و پاینده خواهد بود.
مانی در کنار آرامگاهِ پدرِ خود، آقابزرگ علوی، در برلین به خاک سپرده خواهد شد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما
ایرج کشکولی روز ۱۴ اردیبهشتماه ۱۳۹۹ در حومه پاریس از میان ما رفت. این روز مصادف است با سالگرد کشته شدن دو تن از رفقایاش خسرو صفائی و گرسیوز برومند.(اردیبهشت ۱۳۵۵)
غم از دست دادن رفیقی چون ایرج آن چنان سنگین است، که کلمات از شرح آن عاجزند. لازم نیست در مدح او مرثیهخوان مرگ او بود، زیرا او خود در سالهای پر تب و تاب زندگی مبارزاتیاش نشان داد که انسانیست بزرگ. ایرج نماد آرمانخواهی و تساویطلبی بود. بسیاری از ما خود را در وجود ایرج کشف کردیم. او نافی دو رژیم سلطنتی پهلوی و جمهوری اسلامی بود و تا پایان عمر نیز بر این باور ماند.
رفیق ایرج در سال ۱۳۱۷ در روستای برشنه از توابع اردکان فارس دیده به جهان گشود. دوران دبستان را در اردکان و گچساران و دوره متوسطه را در دبیرستان حاج قوام شیرازی به پایان رساند. در دوران تحصیل در دبیرستان حاج قوام به صفوف مبارزات سالهای پیش و پس کودتا پیوست. در تحولات ملی شدن صنعت نفت فعال بود و از ماهها پیش از کودتای ۲۸ مرداد در تظاهراتهایی که هر روز در جریان بود، شرکت فعال داشت. در این دوران با ناصر خان قشقایی که سناتور و خسرو خان قشقایی که نماینده مجلس شورای ملی و هوادار جبهه ملی بودند، همکاری نزدیکی داشت. در سال ۱۳۳۹ برای ادامه تحصیل به کشور آلمان رفت و در شهر مونیخ ساکن گشت. او در این شهر به صفوف کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی پیوست و از همان ابتدا برای تغییر اوضاع سیاسی ایران هیچ راهی جز رفتن به ایران و مبارزه قهرآمیز تودهای با رژیم شاه تصور نمیکرد. و با این ایده بود که به تشویق زنده یاد رفیق و همرزم خود عطا کشکولی حسن آقایی همکاری خود را با سازمان انقلابی حزب توده ایران، که از کادرهای جوان جدا شده از حزب توده ایران، تاسیس یافته بود، آغاز کرد. از این تاریخ به بعد دور جدیدی از زندگی و مبارزات او شکل گرفت. او بارها علنی و مخفی به ایران رفت و با مخالفین رژیم تماس گرفت. همزمان با برگزاری اولین نشست جوانان انقلابی به سال ۱۳۴۳ که به نشست تدارکاتی سازمان انقلابی معروف گشت، همراه با رفیق عطا حسن آقا کشکولی در قیام بهمن قشقایی علیه رژیم شاه در فارس شرکت نمود. و پس از برگشت از میان قشقاییها، همراه با هیأتی برای گذراندن دوره آموزشی به چین تودهای سفر نمود. در سال ۱۳۴۴ کنفرانس دوم سازمان انقلابی در بلژیک برگزار گردید و هفت ماه بعد از این نشست یعنی در سال ۱۳۴۵ گروهی از اعضا سازمان انقلابی جهت فراگیری شیوه جنگ پارتیزانی به کوبا اعزام شدند که ایرج نیز یکی از آنان بود.
در سال ۱۳۴۷ به سازمان انقلابی خبر رسید که عدهای از جوانان انقلابی کُرد از جمله اسماعیل شریفزاده، ملا آواره و سلیمان معینی بعنوان پیشاهنگان جنبش نوپای مبارزه مسلحانه در کردستان علیه رژیم پهلوی قیام کردهاند. ایرج کشکولی همراه عده دیگری از کادرها و رهبران سازمان برای شرکت و یاری و کمک به این مبارزان به کردستان اعزام شدند. او توانست خیلی سریع در بکرهجو زبان کردی را فرا گیرد و حتی اغلب مترجم رفقای دیگر میشد. عشق او به تودهها بویژه به پیشمرگان مبارز کُرد که شبانهروز در میانشان بود، به او کمک کرد که بتواند پای صحبتهای آنها بنشیند، با آنها درد دل کند، از تجاربشان بیاموزد و به مشکلاتشان یاری برساند، زبان کردی را در خلال همین پیوند و یکی شدن با آنها به خوبی یاد گرفت. او دیگر چنان با پیشمرگان دوست و یکی شده بود که آنان “کاک اسمال”را یکی از بستگان خود میدانستند، اغلب یا تک تک در راهپیمایی با آنها گفت وگو میکرد و یا در جمعشان پای درد دلشان مینشست. کافی بود ربع ساعتی با کسی به گفت و گو بنشیند تا دل آنان را به دست بیاورد.ل
زندگیاش توام با تلاش و مبارزهاش بیوقفه ادامه داشت. او تلاش و مبارزه برای سوسیالیسم را هیچ وقت از پا نگذاشت. زمانی نیز مسئولیت سازمان انقلابی را در هندوستان به عهده داشت. او در سال ۱۳۵۵ برای رفتن به ایران عازم افغانستان شد تا از این طریق خود را به رفقایش در ایران برساند، که خیانت سیروس نهاوندی این برنامهاش را نقش بر آب کرد. رفیق ایرج همزمان با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ برای شرکت در مبارزات مردم به ایران رفت و در کنفرانس چهارم سازمان انقلابی در اردیبهشت ۱۳۵۸ به عضویت دفتر سیاسی آن انتخاب شد.او در اولین کنگره حزب رنجبران در تهران در پنجم دیماه ۱۳۵۸ به عضویت دفتر سیاسی حزب انتخاب شد. زندگی سراسر مبارزه ایرج برای بیان و نوشتن پایانی ندارد. در یک کلام میتوان گفت: زاده شد که مبارزه کند. بعد از شکست مبارزه مسلحانه عشایر علیه رژیم جمهوری اسلامی در تابستان ۱۳۶۱ ایرج به کردستان رفت. او در کردستان از حزب رنجبران کنارهگیری کرد و در وضعیتی قرار گرفت که دیگر جایی برای خود در آن فضا نمیدید. بدون هیچ ادعا و اعتراضی، بدون این که کسی را نشانه بگیرد و مقصر بداند، با صداقت تمام از صف حزب رنجبران ایران کنار کشید و هر چند مورد بیمهری قرار گرفت ولی او همیشه برخوردش به حزب مثبت بود. هر چند که این زخم دردناک بود اما او نه تنها خم به ابرو نیاورد و کلامی نیز علیه آنها نگفت، بلکه همیشه از یاران سابق به نیکی حرف زد. ایرج سپس به فرانسه رفت و آنجا ساکن شد.
توانی عظیم و منشی والا لازم است که انسان بتواند چنین تجربه تلخ و دردناکی را تحمل کند. اما او با وجود سالیان دراز و ابتلا به انواع بیماریهای سخت، این درد درون را تحمل کرد. با آن زیست و آن را با خود به زیر خاک برد. اخلاق و صداقتش ستودنی و نمونه است.
چنگیز داورپناه دهم جولاى ۲۰۲۰ در بیمارستانى در شهر رم درگذشت. او ۴۵ روز به علت بیمارى بسترى بود.
چنگیز در ۱۴ تیر ماه ۱۳۲۵ در تهران متولد شد و پس از اتمام دوره دبیرستان، در سالهای ۱۳۴۴-۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل، به ترکیه –استانبول- رفت و در دانشگاه استانبول ثبت نام نمود. ورود او به استانبول مقارن است با رشد جنبش دانشجویى ایران علیه رژیم دیکتاتورى شاه. او نیز مانند بسیارى از دانشجویان وارد صفوف مبارزاتى کنفدراسیون جهانى محصلین و دانشجویان ایرانى -اتحادیه ملى- گردید. در پى کودتاى نظامى سال ١٩٧١ در ترکیه دانشجویان مترقى ایرانى نیز زیر فشار قرار گرفتند تا این که حکومت نظامى تصمیم گرفت این دانشجویان را به جرم (کمونیست هاى ایرانى) از ترکیه اخراج نماید. چنگیز نیز همراه ١١ نفر از هم فکرانش از ترکیه اخراج و به آلمان رفتند و بعدا چنگیز به ایتالیا رفت.
او مبارزه را در صفوف کنفدراسیون درایتالیا نیزادامه داد و با پشتکارى ویژه اى انتشارات بابک را به تنهایى به راه انداخت و سالها آن را اداره کرد. چنگیز چندین کتاب به زبان آذرى که زبان مادرى اش بود در همان سالها انتشار داد.
او سپس در دانشگاه رم کرسى تدریس زبان فارسى را در آن بخش به عهده گرفت. وی در ایتالیا کارشناسی ارشد رشته روزنامه نگاری و دکترای جامعهشناسی را از دانشگاه «اوربینو» و دکترای زبان و ادبیات مدرن خارجی را از دانشگاه «ساپینزا» شهر رم دریافت کرد و از سال ۱۳۶۵ به مدت سی سال، در دانشکده ادبیات و فلسفه دانشگاه رم، در کرسی زبان و ادبیات فارسی، بهعنوان استادیار پروفسور «پیه مونتزه» ایران شناس شهیر ایتالیایی، وظیفه استاد متن خوان زبان فارسی را ایفاء کرد. ازچنگیز در سالهای تدریسش، جزوههای آموزشی گوناگون و نیز یک لغتنامه کوچک فارسی ایتالیایی برای استفاده دانشجویان تألیف و منتشر شده است.
هم چنین از وی ترجمههایی از زبان ایتالیایی به فارسی برجای مانده است که از میان آنها میتوان به این موارد اشاره کرد: «داستانهایی برای سرگرمی» و «روزی که در میلان از آسمان کلاه میبارید و چند داستان دیگر». درگذشت چنگیز در غربت محصول دیکتاتورى دو رژیم شاه و شیخ مى باشد. یادش گرامی.
۱۷ سال پیش در دهم آبان ماه روشنک داریوش نویسنده، مترجم، فعال سیاسی چپ و حقوق زنان و عضو فعال کانون نویسندگان ایران، خسته از رنج بیماری؛ بهترک هستی گفت.
روشنک داریوش به سال ۱۳۳۰ در خانوادهای فرهنگی چشم بر جهان گشود. او فرزند پرویز داریوش شاعر، نویسنده و مترجم نامآشنای ایرانیست. یازده سال بیشتر نداشت که بهسبب ازدواج دوبارهی پدرش راهی آلمان و ساکن مدرسهای شبانهروزی در شهر مونیخ شد. در دوران دانشجویی با کنفدراسیون و ایدهها و آرمانهایش همراه شد
و از جمله سالیانی چند در انتشار نشریات کنفدراسیون به زبان آلمانی با این نهاد همکاری کرد.
بعد از انقلاب بیدرنگ به تهران برگشت و جهت پیشبرد آمالش در جبههی دموکراتیک ملی ایران به فعالیت پرداخت و همزمان به همکاری فعالانه و مستمر با نشریهی “زنان” و نیز کوشش در جهت احقاق حقوق و استیفای آزادی زنان جامعه روی آورد.
در ۱۳۶۲ با خلیل رستمخانی؛ پژوهشگر چپ، نویسنده و مترجم ازدواج کرد که ثمرهی این پیوند فرزندشان کاوه است.
او که اعتقاد داشت باید در ایران بماند و به فعالیت و زندگی در ایران ادامه دهد در سالهای آغازین انقلاب و پیش از تعطیلی انستیتو گوته مدتی با این موسسه همکاری داشت و از سال ۱۳۶۰ به بعد نیز به ترجمهی کتابهایی از زبان آلمانی پرداخت و همواره کتابهایی را برمیگزید که با مشکلات جنبش روشنفکری و سیاسی ایران ارتباط مستقیم داشتند.
از جملهی این کتابهاست نخستین ترجمهی او، کتاب «قطره اشکی در اقیانوس». این رمانِ مانس اشپربر بیش از ۱۰۰۰ صفحه داشت و گرداندن آن به فارسی تحسین و تعجب نویسندهی کتاب را برانگیخت و منجر به ایجاد رابطهای دوستانه میان نویسنده و مترجم شد. در این کتاب که هوشمندانه توسط روشنک جهت ارائه به مخاطب فارسیزبان برگزیده شده بود، نویسنده به فعالیت و زندگی آندسته از روشنفکران چپ اروپایی میپردازد که از تشکیلات و سازمانهای سیاسی موجود جدا شده بودند و در عین حفظ اعتقاد به سوسیالیسم به فعالیتهای مستقل خویش ادامه میدادند و همچنان میخواستند هدفشان که زندگی بهتر و آرمانی انسانها بود را دنبال کنند.
روشنک با برخی از نویسندگان ترجمههایش از جمله با لوئیزه رینزه، مانس اشپربر و کته رشایس تماس و نامه نگاری داشت خاصه با مانس اشپربر. اینکا اشپربر، همسر مانس اشپربر در مقالهای که در کتاب «یک زندگی سیاسی» آمده است نوشته : «بیش از هر چیز مکاتباتش با دختر دانشجوی جوانی او را تکان میداد که از آلمان به میهنش بازگشت و هزار صفحه “قطره اشک” را ترجمه کرد».
او در دههی ۶۰ برای انتشار کتابهای مورد نظرش یک بنیاد انتشاراتی در ایران پایهگذاری کرد اما پس از نشر چند کتاب به علت پارهای مسائل از جمله اختلاف نظر با همکاران، ناگزیر از این بنیاد کنارهگیری کرد.
در دههی هفتاد در فعالیتهای کانون نویسندگان ایران شرکت جدی داشت و هموند پرشور جمع مشورتی کانون بود که اساسنامهی پیشنهادی کانون را تدوین میکرد. در این سالها یک بار در میهمانی رایزن فرهنگی سفارت آلمان به همراه چند تن از نویسندگان دستگیر شد و چندین ساعت مورد بازجویی قرار گرفت. یک بار دیگر نیز در سال ۱۳۷۵ بیدرنگ پس از تدوین پیشنویس منشور کانون نویسندگان و امضای آن به همراه ۱۲ نفر دیگر از اعضای کانون بازداشت شدند.
روشنک از ابتدای سال ۲۰۰۰ با بورس انجمن قلم آلمان (PEN) ساکن مونیخ شد و به فعالیتهای فرهنگی خود ادامه داد. پس از کنفرانس برلین در سال ۲۰۰۰ که حکم جلب او هم صادر شدهبود، ناگزیر در آلمان ماند و برای آزادی شوهرش (خلیل رستمخانی) از زندان، به فعالیت پیگیر پرداخت.
سرانجام در شنبهی نخست نوامبر سال ۲۰۰۳، برابر با ۱۰ آبان ۱۳۸۲ در شهر مونیخ آلمان و بهسبب ابتلا به عارضهی تومور مغزی درگذشت.
او در مدت عمر کوتاه خود، هرآنچه برای ترجمه برگزید و به فارسی برگرداند با توجه به ضرورتهای زمانی و فرهنگی دوران معاصر و بهخصوص در ارتباط با جریانهای سیاسی و اجتماعی و روشنفکری ایران بود.
روشنک داریوش بهعنوان یکی از فعالترین اعضای کانون نویسندگان ایران در تاریکترین سالها در جلسات جمع مشورتی کانون بطور مستمر شرکت کرد و برای احیای کانون نویسندگان ایران کوشید.
در مراسم یادبودی که برای روشنک داریوش از سوی کانون نویسندگان ایران در هتل کوثر تهران بهتاریخ جمعه ۳۰ آبان ۱۳۸۲ برگزار شد شماری از اعضای کانون نویسندگان ایران و دوستان و رفقای روشنک از جمله: سیمین بهبهانی، سید علی صالحی، خسرو پارسا، ناصر وثوقی، فرزانه طاهری، محمود دولتآبادی، فریبرز رئیسدانا، جاهد جهانشاهی، علیاکبر معصومبیگی، مهین خدیوی، شهلا لاهیجی و امیرحسن چهلتن حضور داشتند و در یادکرد وی شماری از نامبردگان به ایراد سخنرانی و شعرخوانی و سخنرانی پرداختند.
از ترجمههای اوست :قطره اشکی در اقیانوس (مانس اشپربر)؛ چرخدنده (ژان پل سارتر)؛ مانس اشپربر: یک زندگی سیاسی (هفت گفتگو و سه مقاله)؛ در تبعید (لیون فویشت وانگر)؛ انساندوستی و خشونت (موریس مرلو پونتی)؛ آیات شیطانی (سلمان رشدی)؛ لنا، ماجرای جنگ و داستان ده ما (کته رشایس)؛ قرن من (گونتر گراس).
حسن سوم ماه یونی سال ۱۹۴۹ درآذربایجان بدنیا آمد. همیشه و همه جا رک و راست نظرش را می گفت. اواز بدو ورود به شهر مونیخ به صفوف کنفدراسیون پیوست. در تظاهرات علیه رژیم شاه همیشه در صف مقدم قرار میگرفت و با آن قامت بلند و صدای رسایش به جنایات رژیم پهلوی شعار میداد. هنوز خاطره آخرین تظاهرات کنفدراسیون قبل از انقلاب در شهرفرانکفورت در خاطره ها مانده که پلیس فرانکفورت او را دستگیر وسخت مجروح کرد.هر دو دستش شکست و روزهای متوالی هر دو دستش در کچ بودند. او همیشه در دور هم نشینی ها با صدای بلند می خندید و از تظاهرات صحبت میکرد.حسن در شهر مونیخ خیلی محبوب بود و تمام بچه های کنفدراسیون از گرایش های مختلف به او ارادت داشتند.
حسن روز ۳۱ اگوست ۱۹۹۶ بطور غیر مترقبه فوت کرد. یادش جاودان.
مرسوم است که در مجلس یادبود عزیز از دسترفتهای بیشتر از خوبیهای وی ذکر شود تا بدیهایش. گاهی اوقات نیز باید در لابلای عبارات و جملهها مطلبی یا نشانهای از محاسن و کرامات فرد گنجانید.
در خصوص ابی، کار نویسنده یا گوینده سهل است زیرا در مورد آن مردِ نازنین انتخاب مفاهیمی همچون آزادگی و احسان، عشق به میهن و انساندوستی مهربانی و بزرگمنشی دلنرمی و دلبستگی به رفاه، آنهم نه فقط برای خود بلکه بیشتر برای همنوع خویش، برازنده است و بجا.
از آغاز آشنائی در پائیز ۱۹۶۹ و مقارن با کنگرهی نهم فدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی مقیم اتریش در گراتس تا مدت دهسالی که همنشینی و همراهیِ با ابی در امور مربوط به فعالیت سیاسی و ورزشی ادامه پیدا کرد، همهی آن خصائل ارزندهی نامبرده در بالا را در او دیدم و برای هرکدام از آنها نمونه و خاطرهای دارم که شاید در این محفل دوستان و دوستداران او، فرصتی برای اشاره به یکی دو مورد از آنها دست بدهد.
ابراهیم خجسته در تاریخ ۲۷ نوامبر ۱۹۴۹ در آبادان دیده به جهان خاکی گشود. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را همانجا گذراند و به منظور آموزش دانشگاهی به لئوبن رفت و تحصیلات خود را در رشتهٔ نفت آغاز کرد. هرچند دورهی تحصیلات ابی به دلایلی، از جمله فعالیت دائمی سیاسی، کوشش برای تأمین مخارج زندگی در حین سالهای آموزش دانشگاهی، و بالاخره وضعیت نامساعد جسمانی، بیش از آنچه که می خواست طول کشید، اما او توانست، علیرغم مشکلاتی که بطور دائمی با آنها مواجه بود با صبر و پشتکار قابل تحسین این مرحله از برنامهی زندگی خود را با موفقیت بهپایان برساند.
ابی عاشق ایران و فرهنگ دیرپای ایرانی بود و سخت پایبند به ارزشهای والایی که در یک عبارت راه مصدق نامیده میشود. ابی، اعتبار میراث مصدق، ابرمرد یکتا و سمبل حاکمیت ملی، آزادی و استقلال ملت ایران در دوران پرشکوه نهضت ملی را تا آخرین لحظههای عمر گرانمایهی خویش محفوظ داشت؛ پایبندی راسخی که از آشنایی با آن ارزشها در سالهای جوانی اساس باورهای سیاسی و یکی ار علل پیوستن ابی به جبهه ملی دوم و سپس، قرار گرفتن در صف مقدم فعالین رهروان مصدق در لئوبن شد.
در پائیز ۱۹۶۹ نهمین کنگرهٔ فدراسیون اتریش در گراتس برگذار شد. ابی به نمایندگی از طرفداران مصدق در اتحادیه لئوبن در کنگره حضور داشت. علاوه بر جمشیدی و حریری، از وین،که شرکت در ترکیب هیئت دبیران اتریش را پذیرفته بودند، نفر سوم فردی بنام ابوالفتح نجفی از اتحادیه اینسبروک پیشنهاد شده بود. پیشنهادی که به دلیل رفتار ناهنجار و بیانات دور از ادب شخص مذکور نسبت به مصدق در جلسات اتحادیه آن شهر با مخالفت نمایندگان اینسبروک روبرو شد. جریان انتخابات هیئت دبیران فدراسیون ظاهراً به بنبست رسیده بود. در این حالت، لیست جدیدی بدون نام ابوالفتح نجفی با امضای دو تن از نمایندگان لئوبن به کنگره ارائه داده شد که سرانجام با رأی اکثریت نمایندگان انتخاب شد. ابراهیم خجسته یکی از امضا کنندگان آن پیشنهاد بود.
برای ابی، پایبندی به اصول نهضت ملی و درک درست او از الزامات فعالیت در کنفدراسیون دانشجویی، اتحادیه ملی، با ایجاد روابط دوستانه با مخالفین سیاسی، همکاری با آنها در چارچوب اتحادیهی لئوبن و اتخاذ شیوه تساهل و تحمل نظریات افرادی خارج از محدودهٔ طرفداران مصدق مغایرت نداشت.
از شرکت در جریان اشغال شعبه خبرگزاری پارس در پاریس توسط دانشجویان ایرانی معترض به حکومت استبدادی محمدرضاشاه و تحمل دو هفته زندان در پاریس، حضور در تظاهرات گستردهی دانشجویان ایرانی علیه شاه در مقابل هتل امپریال وین که با خشونت شدید پلیس نسبت به متعارضین روبر شد و موارد بسیار دیگری از مبارزات علنی، ابی همهجا بود.
تعیین محکومیت سه تا ده سال زندان از طرف حکومت شاه برای عضویت در کنفدراسیون جهانی، اتحادیه ملی، پس از اشغال سفارت ایران در وین و کنسولگریهای ایران در مونیخ و سانفرانسیسکو در سال ۱۳۵۰/۱۹۶۹ نیز نتوانست کوچکترین خللی در ارادهی ابی برای باقی ماندن در صحنهی مبارزه علیه دیکتاتوری و حکومت برخاسته از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲ بوجود آورد.
اعتقاد عمیق ابی به دموکراسی و حاکمیت ملی ایجاب میکرد که او با هر نوع حاکمیت مبتنی بر ایدئولوژی، خصوصاً با نظام ضد انسانی و فاسد جمهوری اسلامی مخالف باشد و این مخالفت را حتیالامکان بیان کند.
ابی پدری مهربان و غمگسار برای تنها فرزندش پویان بود که خوشبختانه بعد از سالهای پر فراز و نشیب، به پدر روی آورد و در آخرین ایام در کنار او و با او ماند.
چهل سال زندگی مشترک با خانم گابریله هُپف، گابی، که در تمام مدت بیماری ابی از همدمی و پرستاری او غافل نماند؛ و متقابلاً مهربانیها غمگساریها و دلبستگیها ابی نسبنت به همسر باوفایش و قدر دانی از او نمونهی دیگریاست از خصوصیات برجستهی دوستی که دیگر در میان ما نیست.
ابی صبح روز چهارشنبه ۲۷ ژوئن ۲۰۱۸ در حین صحبت با گابی عزیزش و در حالی که با ابراز خوشحالی از نتایج یکهفته اقامت در بیمارستان و دریافت تشخیص پزشکی مثبت و امیدواری برای بهبود حال پس از اقامت سههفتهایِ درمانی و توان بخشی که در پیش داشت، بر اثر ایست قلبی بهزمین افتاد و ناگهان دیده از دنیا فروبست و همگان را در غم فِقدان خود فروبرد.