عباس انصاری در سال ۱۳۳۳ در تهران متولد شد و برای ادامه تحصیل به آلمان به شهر کلن رفت. عباس به عضویت کنفدراسیون درآمد و برای سازمان دهی دانشجویان به شهر دوسلدورف رفت و بدین خاطر دوستانش او را عباس دوسلدورف می نامیدند. او هم زمان با انقلاب ۵۷ به ایران رفت و به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر پیوست. عباس در مرداد ۱۳۶۰ در تهران به دست پاسداران جمهوری اسلامی اعدام شد.
عباس در سال ۱۳۲۷ در تهران متولد شد. او بعد از اتمام دبیرستان برای ادامه تحصیل به آلمان، شهر کلن رفت. در همان جا و از همان زمان ورود به کنفدراسیون جهانی پیوست و یکی از فعالین آن شد. عباس بعد از مطالعه آثار مارکسیستی به گروه انقلابیون مارکسیست- لنینیست، گروه پیکار خلق پیوست. بعد از ادغام این گروه در سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، عباس نیز جزو فعالین آن شد. هنگام یورش پاسداران به نیروهای انقلابی عباس نیز دستگیر شد و در مرداد ۱۳۶۰ اعدام گردید.
سعید در سال ۱۳۳۶ در رشت متولد شد و بعد از اتمام دبیرستان به کشور آلمان (کلن) و سپس به شهر هامبورگ رفت. او در کلن به صفوف کنفدراسیون پیوست و جزو فعالین کنفدراسیون شد.
سعید در سال ۱۳۵۷ به ایران رفت و به عضویت سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر در آمد. با هجوم رژیم به نیروهای انقلابی سعید نیز دستگیر شد و در ۱۴-۱۱-۱۳۶۰ در تهران اعدام گردید.
هنوز چند ماهی از انتقال ما به عادل آباد شیراز نگذشته بود که گروهی از زندانیان تبعیدی را از زندان “بد آب وهوا”ی برازجان به شیراز آوردند. در میان این زندانیان آدم پرشور و شرنگی بود…….. بسیار خوش روحیه بود و خنده های بلندش گاه در سراسر راهرو دراز بند چهار می پیچید. رضا بود و خنده¬های از ته دلش. اما در هرحال “خارجِ کشوری” بود و از نظر همه همان صفت ها در مورد او هم صدق می کرد. رضا ستوده، ازاعضای کنفدراسیون، به بمبی متحرک می مانست. آرام و قرار نداشت و به قول فروغ “تن اش به پیله ی تنهایی اش نمی گنجید”. از طرفداران پرشور و َشغَب مبارزه ی مسلحانه بود و آرزو داشت پس از آزادی از زندان هر چه زودتر به جنبش مسلحانه بپیوندد. در تندی رفتار و نفرت از حکومت و “ماجراجویی” فقط می توانم او را با عزیز سرمدی و یکی دو نفر دیگر مقایسه کنم. با این همه، چون کنفدراسیونی بود به دیده ی شک در او می نگریستند.
پس از آزادی از زندان هرگز رضا ستوده را ندیدم، حتی در دوره ی انقلاب که بیش و کم همه را می شد دید. سهراب معینی، از بچه های فدایی و رفیق هم زندانم در زندان شیراز، بعدها تعریف کرد که: “در نخستین روزهای سال ۱۳۶۰ همراه همسر و پسر کوچک ام سوار بر ماشین داشتیم از خیابان کریمخان به طرف میدان ولی عصر می رفتیم. پسرم در صندلی عقب داشت با مسلسلِ اسباب بازیِ پلاستیکی اش بازی می کرد. سر چهار راه حافظ، چراغ راهنمایی قرمز شد و ایستادیم. ناگهان شنیدم کسی می گوید:”پسر جان، حق است آن مسلسل را بابای بی غیرت ات به دست بگیرد، نه تو”. برگشتم دیدم رضا ستوده است که در صندلی عقب اتوموبیلی نشسته و تا مرا دید، دستی تکان داد، خنده سر داد و چراغ سبز شد و در چشم به هم زدنی رفت”.
احمد شایگان درسال ۱۳۲۰ درتهران متولد شد. وی درسال ۱۳۳۸ پس ازگرفتن دیپلم ازدبیرستان البرز تهران، برای تحصیل به آمریکا رفت و تا سال ۱۳۵۷ درآمریکا ماند. درآمریکا در رشته ی فیزیک در دانشگاه های نیویورک، بوستون، برکلی و واشنگتن تحصیل کرد و مدتی به تدریس و فعالیت در رشته ی شبیه سازی پرداخت. او از اعضای جبهه ی ملی ایران در آمریکا بود و در این سازمان در سمت های عضو هیأت اجرایی و مسؤول انتشارات فعالیت کرد و به کرات دبیر سازمان های محلی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور شد. یک دوره نیز دبیر سازمان دانشجویان ایرانی درآمریکا و یک دوره در سال ۱۳۵۵ دبیر تشکیلات کنفدراسیون پس از انشعاب شد.
اوازمؤسسان گروه اتحاد کمونیستی بود و بعد از سال ۵۵ از سوی سازمان به لیبی اعزام شد و مسؤولیت رادیوی “میهن پرستان” را در این کشور به عهده گرفت. این تشکل بعد از انقلاب به سازمان وحدت کمونیستی تغییر نام داد. شایگان همچنان در آن فعال بود. در سال ۱۳۶۰ بازداشت شد و تا سال ۶۴ در زندان ماند. از دیگر فعالیت های او در ایران می توان به تدریس فیزیک در دانشگاه های موسسه ی عالی پارس، خرم آباد، دانشگاه آزاد واحد کرج و دانشگاه آزاد تهران واحد شمال و تدوین دانشنامه فیزیک اشاره کرد.
مهرداد فرجاد آزاد بعد از اخذ دیپلم برای تحصیل به ایتالیا رفت و آنجا عضو فدارسیون ایتالیا سازمان شهر پادوا شد.مهرداد درایران در یک خانواده سیاسی پا به عرصه جوانی گذاشته و از همان اوان جوانی هوادار حزب توده ایران بود. وی در ایتالیا یکی از فعالین این حزب بود. مهرداد هم زمان با انقلاب بهمن به ایران رفت و در صفوف حزب توده به مبارزه خود ادامه داد. در هجوم مامورین رژیم جمهوری اسلامی به حزب توده در سال ۱۳۶۷ دستگیر و شدیدا شکنجه گردید، حاکمان جمهوری اسلامی زبانش را بریدند تا شعار ندهد و لی این کار رزیلانه نیز از اراده آهنین مهرداد نکاست . رژیم چاره ای ندید جز اینکه او راتیرباران اش کنند.
محمود ترابى یکى از دبیران فدراسیون دانشجویان ایرانى در آلمان در ٢٣ ژانویه ٢٠١۶ در شهر مونستر درگذشت. او در سال ١٣١٨ در شهر همدان به دنیا آمد. محمود بعد از اخذ دیپلم در سال ١٣۴٢ براى ادامه تحصیل به آلمان رفت و در شهر گیسن در رشته کشاورزى مدرک مهندسى گرفت. او از بدو ورود به آلمان در مبارزات دانشجوئى فعال بود تا اینکه در سال ١٣٧٣ به عضویت هیئت دبیران فدراسیون آلمان انتخاب شد. او هم چنین در این سال ها به صفوف سارمان مارکسیستی- لنینستی توفان پیوست. محمود هم¬زمان با انقلاب به ایران رفت و بعد از دوسال دوباره به علت اختناق حاکم به آلمان برگشت، این¬بار به کارهاى هنرى روى آورد و از این راه گذر زندگى می¬گذراند. تا اینکه مرگ به سراغش آمد و در سال ٢٠١۶ در مونستر درگذشت.
حسن حقایق از اهالى فارس بود. پس از دریافت دیپلم در آبادان در سال ۱۹۷۲ براى ادامه تحصیل به هندوستان رفت. در آنجا به صفوف کنفدراسیون دانشجویان ایرانى پیوست. در سال ۱۹۷۳ به آلمان شهر ماینس رفت و مبارزه¬اش را علیه رژیم شاه آنجا ادامه داد. همان¬جا بود که به سازمان انقلابى حزب توده ایران پیوست و تا زمان انقلاب در شهر ماینس فعال بود.
حسن پس از انقلاب مسئول کتابخانه حزب رنجبران ایران در آبادان بود. بعد از حمله رژیم اسلامى به نیروهاى انقلابى حسن نیز دستگیر و روانه زندان گردید. همسر حسن نیز هم¬زمان دستگیر گردید و چند سالى در زندان ماند و در نتیجه تنها فرزندشان که بدون پدر و مادر مانده بود، تاب تنهائى نیاورد و آن کودک نیز از سر غم جان باخت.
حسن را هنگام دستگیرى به شدت شکنجه کردند و زیر شکنجه او را کشتند.
محمود در نوجوانى عضو جبهه ملى ایران بود. در سال ١٩۶۶ در کنگره جبهه ملى شرکت می¬کند و جزو جناح چپ این جریان محسوب می شود. او سعى می¬کند در دفاع از مبارزات مردم کنگو، الجزیره و ویتنام الگوئى براى جوانان ایران باشد. محمود از سال ١٣۴٠عملاً وارد مبارزات جنبش دانشجوئى در خارج می¬شود و در کنگره سوم این سازمان به سال (١٠-١۴ دی¬ماه ١٣۴٢) به عنوان دبیرکنفدراسیون انتخاب می¬شود. همزمان با تنى چند از دوستانش تصمیم می¬گیرند گروه کمونیستى تشکیل دهند و اسم گروهشان را “گروه کارگر” مى-نامند و نشریه¬اى به نام “کارگر” را انتشار می¬دهند. محمود همانند اغلب اعضای کنفدراسیون بعد از انقلاب به ایران رفت و در آنجا گروه کارگر را همراه زنده¬یاد فرهاد سمنار بازسازى نمود. راسخ وارد جبهه دمکراتیک ملى می¬شود و در ادامه مبارزه گروه “سازمان مبارزه براى ایجاد جنبش مستقل کارگرى” را تشکیل می¬دهند. سپس او مجبور می¬شود زودهنگام ایران را ترک کند و به آلمان می¬رود. در آلمان ” اتحاد چپ” را با تنى چند دیگر به وجود مى¬آورد. محمود در تشکیل سازمان و گروه¬هاى مختلف خیلى تلاش کرد و آخرین بار همراهى و همکارى¬اش با “شوراى موقت سوسیالیست¬هاى چپ ایران” بود. محمود همیشه در صحنه مبارزاتى چه تئوریک و چه سیاسى و عملى حاضر بود. محمود راسخ سرانجام در پی بیماری سخت در فرانکفورت (۲۰۱۵) درگذشت.
بیژن دادگری از اعضای کنفدراسیون و عضو حزب ملت ایران بود. بیژن مبارزات خود علیه نظام مستبد و وابسته شاهنشاهی پهلوی را، همراه با کنفدراسیون آغاز نموده و بعد از فروپاشی نظام شاهنشاهی علیه استبداد دینی جمهوری اسلامی با همراهی و همکاری جبهه ملی ایران در اروپا، به راهش ادامه داد. کافه بیژن در کلن محل اجتماع و تردد ایرانیان آزادی خواه بود . او در ۱۸ ژانویه ۲۰۱۵ به علت بیماری سرطان در شهر کلن درگذشت.
You must be logged in to post a comment.