علی محمد پژمان

علی محمد پژمان معروف به على کاکو متولد سال ١٣٢۶ در شیراز بود. او از فعالین کنفدراسیون در مونیخ بود. پنداری فعالیت سیاسی در محدوده یک شهر برایش آنقدر کم بود که براى گسترش بُعد فعالیت مبارزاتى¬اش به شهر کلن رفت. در این شهر در شمار فعال ترین دانشجویان کنفدراسیون واحد کلن شد.
این فعالیت نیز انگار برای علی بسیار اندک بود. با تنى چند از دوستانش تصمیم گرفتند یک سازمان چپ و کمونیستى تشکیل دهند. على در این راه جزو بنیان¬گذاران و یکى از مسئولین گروه تازه تاسیس شده‌ی “گروه انقلابیون مارکسیست- لنینیست”(پیکار خلق) شد. هم¬زمان با انقلاب، زمانی که تب مبارزه بالا گرفت و کس را یارای ساکت نشستن و ناظر بودن نبود، على نیز راهى ایران شد تا در مبارزات ضد سلطنتی داخل کشور شرکت فعال داشته باشد.
او در ایران در ادامه مبارزه همراه گروه¬اش با سازمان پیکار در راه آزادى طبقه کارگر متحد شد. و به یکى از اعضای هیئت تحریره نشریه پیکار انتخاب گردید. با یورش جمهورى اسلامى به نیروهاى انقلابى على نیز در سال ۱۳۶۰ دستگیر شد. شنیده‌ایم که در زندان اول ماه مه (روز طبقه کارگر) را همراه عده¬ای از هم بندانش جشن گرفته بود. متأسفانه در زندان به بیماری سخت سرطان دچار آمد. در زندان شلاق بود و شکنجه. از دکتر و دارو و مداوا خبری نبود. علی می‌بایست از یک سو با سرطان مبارزه کند و از سوی دیگر در برابر شکنجه. او جز تنی ضعیف و اراده‌ای والا چیزی نداشت. در برابر جمهوری اسلامی ماند، مقاومت کرد. اگرچه در برابر سرطان ضعیف بود و رنجور، اما بر آرمان‌های خویش پای فشرد و این خوشایند رژیم جنایتکار اسلامى نبود تا اینکه او را به سال ١٣۶٧ در زندان حلق‌آویز کردند.
مبارزه و تلاش پیگیرانه علی برای آزادی، برابری و سوسیالیسم فراموش نشدنی است. یادش و نامش در دل همه  رفقایش همیشه زنده و جاوید خواهد ماند.

 

 

 

 

1

فرهاد سمنار

فرهاد پس از تحصیلات دبیرستانی، در سال ۱۹۶۲ به آلمان رفت و در دانشگاه های کلن و فرانکفورت به تحصیل فلسفه پرداخت. او به سرعت جذب کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی گردید که فعالانه علیه استبداد شاه و در جهت تحقق ایرانی دمکراتیک مبارزه می کرد. فرهاد در کنگره ۱۱ و کنگره ۱۳ به عنوان دبیر کنفدراسیون انتخاب گردید. او پس از تآسیس گرو ه کار به آن گروه پیوست و در انتشار نشریه “کارگر” که نظریات تئوریک این گروه را انتشار می داد، شرکت فعال داشت. او در این دوران همراه با دیگر اعضای گروه در ترجمه آثاری از مارکس و انگلس به فارسی چون “آنتی دورینگ”، “جنگ داخلی در فرانسه” و “ایدئولوژی آلمانی” نقشی فعال داشت.
فرهاد نیز پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به ایران بازگشت و برای پیشبرد جنبش دمکراتیک در تأسیس “جبهه دمکراتیک ملی” نقشی فعال داشت و در رابطه با جنبش کارگری با نشریات “کارگر” و “اتحاد چپ” همکاری می کرد. با استقرار استبداد دینی در ایران، او نیز مجبور شد دیگر بار به تبعید تن دردهد. در این دوران نیز او دست از مبارزه با استبداد دینی برنداشت و با همکاری چند تن از دوستانش نشریه “طرح نو” را بنیاد نهاد.
فرهاد در ۱۴ آذر ۱۹۹۰ در سن ۴۶ سالگی در اثر سکته قلبی در تبعید در آلمان درگذشت.

 

 

 

2

حمید عنایت

حمید عنایت در هشتم شهریور ماه ١٣١١ در تهران زاده شد. او دبستان و دبیرستان را با نمرات عالى در دارالفنون در رشته ادبى به پایان رساند و سپس راهى دانشگاه حقوق تهران شد. او قبل از رفتن به دانشگاه به دو زبان انگلیسى و فرانسه مسلط بود. سال ١٣٢٩-١٣٣٢ حمید در دانشگاه با افکار چپ و مترقى آشنا شد و با چند روزنامه منتسب به حزب توده از جمله “شهباز”همکارى می¬کرد. او تحصیل در دانشگاه حقوق را ناتمام گذاشت و در سال ١٣٣۵ براى ادامه تحصیل در رشته علوم سیاسى به لندن رفت. همان جا با دانشجویان و فعالان سیاسى ساکن لندن پیوند خورد و به خاطر ویژه-گى¬هاى فردیش، دانش و فراست علمى و شوخ¬طبعى خیلى زود به محور آن-ها تبدیل شد. در این زمان محمود یکى از فعالین جنبش دانشجویان در لندن بود. او به همراه منوچهر ثابتیان، پرویز نیکخواه، پرویز اوصیاء، حسن رسولى و محسن رضوانى، انجمن دانشجویان ایرانی در لندن را پایه¬گذاری کرد. حمید در تهیه و نشر “نامه پارسى” نقش مهمى داشت و در آن قلم مى¬زد. از مهم¬ترین فعالیت¬هاى سیاسى عنایت شرکت در کنگره دوم کنفدراسیون در لندن (دی¬ماه ١٣٣٩)، همراه با مهرداد بهار، منوچهر ثابتیان، ژاله سیاسى و محسن رضوانى بود.
حمید عنایت فوق¬لیسانس خود را در سال ١٣٣٧ با دفاع از تزى با عنوان”افکارعمومى بریتانیا و بحران نفت ایران” به پایان رساند و دکتراى خود را نیز در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسى دانشگاه لندن در سال ١٣۴١ به پایان برد. او در سال ١٣۴۵ به ایران بازگشت و در دانشگاه حقوق دانشگاه تهران مشغول به کار شد.
عنایت بعد از انقلاب اسلامى ایران را ترک کرد و دوباره به انگلستان رفت. او در اکسفورد به تحقیق درباره “اندیشه سیاسى در اسلام معاصر” پرداخت.
حمید عنایت در مرداد ١٣۶١؛ یک ماه مانده به ۵٠ سالگى¬اش، در بازگشت از فرانسه به انگلیس در هواپیما دچار سکته قلبى شد و در آسمان لندن درگذشت.

۱

هما ناطق

هما ناطق (زاده ۵ خرداد ۱۳۱۳ – درگذشته ۱۲ دی ۱۳۹۴) نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه در رشتهٔ تاریخ بود. وی با سابقه تدریس در دانشگاه تهران و دانشگاه سوربن، تحقیقات فراوانی در زمینه تاریخ مشروطیت و دوران قاجار انجام داده بود.

هما ناطق در ۵ خرداد ۱۳۱۳ در ارومیه زاده شد. پدربزرگش یک روحانی به نام میرزا جواد ناطق بود که در مبارزات مشروطه حضور داشت. پدرش ناصح ناطق در اروپا تحصیل کرده‌بود و اهل ادبیات و شعر بود. اما مادرش نصرت رفیعی، از خانواده‌ای فئودال و در واقع فرزند پنجم میرزا تقی خان امیرکبیر بود و در یک خانواده‌ای قجری و مذهبی بزرگ شده بود.او در کودکی به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد و دوران تحصیل ابتدایی را در مدرسه مهر و فیروزکوهی و متوسطه را در دبیرستان انوشیروان دادگر و سپس در نوربخش (تهران) گذراند و بعد از اتمام کلاس دهم او را به انگلستان فرستادند و بعد از نزدیک به دو سال و زمانی که با داریوش شایگان آشنا شده بود، به ایران بازگشت. چند سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد و زمانی که توانست در امتحانات متفرقه پذیرفته شود، یعنی در سال ۱۳۳۶ برای گذراندن دوره کارشناسی تا دکترا به فرانسه رفت. آنجا به سرعت به سیاست گرایش پیدا کرد و رسالهٔ پایان‌نامه‌اش را دربارهٔ احوال و تفکر سید جمال‌الدین اسدآبادی نوشت. این تحقیق با کمک هزینه مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه در سال ۱۳۴۶ منتشر شد. هم‌زمان با همکاری ژیلبر لازار اقدام به ترجمه اشعار شعرای معاصر ایران کرد.
ناطق در فرانسه به عضویت کنفدراسیون دانشجویان درآمد و فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد. ناطق در ۱۳۴۷ به تهران بازگشت، ابتدا در مؤسسهٔ مطالعات اقتصادی مشغول به کار شد که چندان ربطی به علائق و تحصیلاتش نداشت. رئیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران سید حسین نصر که کتاب زندگی سیاسی سیدجمال اسدآبادی تألیف ناطق را دیده بود، درخواست استخدام وی را در دانشگاه مطرح کرده بود و به این ترتیب هما ناطق از سال ۱۳۴۸ تا سال ۱۳۵۹ به تدریس در دانشکده تاریخ دانشگاه تهران پرداخت. در طول این مدت یک بار در سال ۱۳۵۲ به دانشگاه پرینستون دعوت شد و به مدت یک سال در بخش تحقیقات خاورمیانهٔ آن دانشگاه تدریس کرد. ماشالله آجودانی بر این باور است که تمایلات سیاسی هما ناطق بر تحقیقات تاریخی او نیز سایه افکنده بود.
هما ناطق قبل از انقلاب ۵۷ با سازمان چریک‌های فدایی خلق همکاری داشت. خود هما ناطق نیز درباره فعالیت سیاسی‌اش در قبل از انقلاب ۵۷ از خدمتگزاری تاریخی خود به نگاه سیاسی‌اش می‌گوید: «با سازمان فداییان، از نظر تاریخی همکاری کردم. یعنی براشون جزوات تاریخی تهیه کردم درباره مالکیت، درباره جنبش دانشجویی، دو سه تا ترجمه کردم. ولی من هرگز در زندگی عضو یک گروه سیاسی نبودم». در جریان انقلاب، جهت بازگشایی کانون نویسندگان کوشش کرد و در اردیبهشت ۱۳۶۰ به عنوان عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران انتخاب شد. پس از انقلاب در سال ۱۳۵۹ و به دنبال انقلاب فرهنگی، به اجبار به فرانسه بازگشت.
پس از مهاجرت به فرانسه، مدتی را به تشویق غلامحسین ساعدی به تحقیق دربارهٔ رابطه ایران و عثمانی و روسیه پرداخت. در سال ۱۳۶۳ به عنوان استاد تمام وقت در مؤسسهٔ پژوهش‌های ایرانی دانشگاه سوربن مشغول به کار شد. ناطق در این سال‌ها به نقد اندیشه‌ها و کرده‌های سیاسی خود به ویژه در دوران انقلاب پرداخت و از مشارکت خود در آن اظهار پشیمانی کرد. وی در این باره با بیان اینکه پرونده او با توجه به اینکه هم مدرس بود و هم محقق نابخشودنی تر است، گفته بود:
گه زدم. و به قول صادق هدایت اکنون آن گه را «قاشق قاشق» می‌خورم و پشیمان از خیانت به ایران، گوشه‌ای خزیده‌ام تا چه پیش آید. گرچه قرنها پیش از این طالب آملی گفته بود: “پای ما کج، راهبر کج، قصد کج، گفتار کج!” بدا که شور چنان ورم داشت که اندوخته‌ها و دانسته‌ها را به زباله‌دانی ریختم و در همرنگی با جهل جماعت به خیابان‌ها سرازیر شدم.
هما ناطق به جهت تخصصی که درباره مشروطه داشت، درباره مشروطه نظرات جالب توجهی داشت که بعضا با روایت غالب همخوان نبوده است. ناطق در گفت‌وگویی درباره نقش پررنگ مذهب در سیاست دهه‌های اخیر در ایران به نکته‌ای تاریخی و جالب توجه اشاره می کند و آن این‌که نفوذ مذهب و به تبع آن، روحانیت در جامعه، بر خلاف تصور از دوران مشروطه و پس از آن پی‌ریزی شده بود: «هرچقدر که ما از انقلاب مشروطه به پیش‌تر میریم، مذهب در ایران بیش‌تر تقویت میشه و حتی من به شما نمونه‌ای را بگم که پیش از انقلاب مشروطیت، ایران پر بود از مدارس فرنگی … حتی مدرسه آمریکایی در تبریز. چندین مدرسه آمریکایی، روسی، چندین مدرسه فرانسوی، چندین مدرسه ایرانی که معلمین فرانسوی داشتند، ایجاد شده بود. بعد از مشروطیت همه این ها برچیده شد به خاطر نفوذ بیش از پیش روحانیت».او همچنین معتقد بود این مهاجرین و تبعیدی ها بودند که گفتار و نوشتار مشروطه را شکل دادند و بر آن دمیدند و در راستای آن فعالیت کردند و نقشی برجسته و انکارناپذیر در جاگیر‌شدن و در نهایت پیروزی این جنبش داشتند. یکی از دلیلهایی که کارهای هما ناطق را معتبر و قابل استناد میکند، شیوه ی برخورد او به تاریخ است. او در مورد شیوهی کارش، در پیشدرآمد «روحانیت از پراکندگی تا قدرت» نوشته است: در راه و رسم پژوهش تاریخی، بیشتر از روش مورّخان فرانسوی پیروی کرده ام. از آن میان از پل وین استاد تاریخ دانشگاه سوربن که “شیوۀ نگارش تاریخ” را درجهت راهنمائی شاگردان رشته تاریخ آراست و هنوز هم تدریس میشود. من هم کوشیده ام دانشجووار از آن متن و پژوهش‌های دیگری از این دست بهره گیرم. ناطق در سال ۲۰۰۵ عنوان دکتری افتخاری مؤسسه ملی زبان‌ها و تمدن‌های شرقی را کسب کرد
هما ناطق در پاریس با ناصر پاکدامن ازدواج کرد که دو فرزند به نام‌های میشا و روشنک حاصل این ازدواج بود.
هما ناطق روز اول ژانویه ۲۰۱۶ در آرو، روستایی در ۱۵۰ کیلومتری جنوب‌غربی پاریس درگذشت.
در آستانهٔ دومین سالروز مرگ هما ناطق کتابخانه‌ای به نام او در دوشنبه پایتخت تاجیکستان افتتاح شد که دربر دارندهٔ ۴۰۰۰ عنوان از کتاب‌های اوست و قرار است شمار دیگری از کتاب‌ها و اسناد دیگر او نیز از پاریس به این کتابخانه منتقل شود.
کتاب‌شناسی:
۱۳۴۹- چهره استعمارگر، چهره استعمارزده نوشته آلبر ممی
۱۳۵۲- از ماست که بر ماست مجموعه مقالات تاریخی
۱۳۵۳- آخرین روزهای لطفعلی‌خان زند، نوشته هارفورد جونز ترجمه با همکاری جان گرنی
۱۳۵۴- روزنامه قانون میرزا ملکم خان
۱۳۵۶- افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار (با همکاری فریدون آدمیت)
(چاپ نشده) «باکو در ۱۹۰۵»
(چاپ نشده) «تبریز در ۱۹۰۶»
۱۳۵۸- مصیبت وبا و بلای حکومت، ۱۳۵۸، انتشارات گستره.
۱۳۶۳– کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، ۱۳۶۳
۱۳۶۵- نامه‌های تبعید میرزا آقاخان کرمانی (با همکاری محمد فیروز)، ۱۳۶۵
۱۳۶۳–بازرگانان درداد و ستد با بانک شاهی و رژی تنباکو
۱۳۶۸- ایران و راه‌یابی فرهنگی ۱۸۳۴–۱۸۴۸، انتشارات پیام لندن(۱۹۸۸)،انتشارات خاوران پاریس (۱۹۹۰)
۱۹۹۷- کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران، ۱۸۳۷–۱۹۲۱
۲۰۰۴- حافظ خنیاگری، می و شادی
خانه‌ای در کوهستان نوشته ارسکین کالدول ترجمه هما ناطق، ۱۳۳۰، کتابفروشی ابن‌سینا.
۳

فریده لاشائی

فریده لاشائى در سال ١٣٢٣ در شهر رشت دیده بر جهان گشود. بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان به آلمان سفر کرد و پس از گذراندن مدرسه ترجمه در مونیخ به وین رفت و در آنجا در رشته هنرهاى تزئینى به تحصیل پرداخت. او از بدو ورود به آلمان وارد فعالیت¬هاى کنفدراسیون شد و هم¬چنین به تشکیلات سازمان انقلابى پیوست.
فریده نویسنده و مترجم چیره¬دستی بود. او را به پرده¬هاى انتزائى-اش مى شناسند. مهم¬ترین کتاب او رمان شال با مو است. و از دیگر آثارش مى¬توان به ترجمه نجواهاى شبانه ناتالیا گنز بورگ اشاره کرد.
فریده در ششم اسفندماه ١٣٩١ در تهران درگذشت.

۲

گرسیوز برومند

گرسیوز برومند (گرسى) در سال ١٣٢٢ در محله امام¬زاده شهر جهرم در خانواده متوسط زاده شد. گرسى در سال¬هاى آخر دبیرستان به سیاست روى آورد و در سال ١٣۴٠ براى ادامه تحصیل به ایتالیا رفت و همان سال به کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی پیوست. او در مدت کوتاهى به یکی از فعالین کنفدراسیون تبدیل شد و پس از چندى توسط خسرو صفائى به سازمان انقلابى جذب شد و بلافاصله براى آموختن مسائل سیاسى و نظامى در تیرماه ١٣۴۵ همراه گروهى به کوبا رفت. گرسى پس از بازگشت از کوبا (١٣۴۶)، به طور علنى به ایران رفت. او در سال ١٣۴٩ در اصفهان دستگیر و ٣ سال زندانی شد. او پس از آزادى از زندان به مبارزه ادامه داد و در پشت عکسى که به رفقایش فرستاده بود نوشت:”اى مرد تا آخرین قطره ادامه دارد.”
گرسی برغم همه تجاربى که در مخفى¬کارى کسب کرده بود در چهاردهم اردیبهشت ١٣۵۵ ساعت ۵ صبح در جلو خانه¬اش دستگیر شد و بلافاصله زیر شکنجه رفت و زیر شکنجه نیز کشته شد. یکى از رفقایش که از نزدیک گرسى را مى¬شناخت نوشته است: “گرسى اصولاً جوانى بسته بود. کم حرف و کم ادعا. برایش گرمى و سرما، روز و شب، گرسنگى یا سیرى تقریباً بى¬تفاوت بود. او اصولاً کم¬اعتنا به این دنیا بود. تنها در مقابل ظلم به دیگران و بى عدالتى¬هاى اجتماعى عکس¬العمل نشان می¬داد.”

 

 

 

 

0

فریدون رئیسی

فریدون رئیسی در سال ۱۳۲۴ در بابل متولد شد و برای تحصیل به تهران رفت. دیپلم را در تهران گرفت و بعد به استخدام هواپیمائی ملی ایران درآمد. از این کار صرفنظر کرد و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. در آنجا به صفوف کنفدراسیون و سپس به سازمان انقلابی پیوست. به پیشنهاد سازمان انقلابی به ایران رفت و در دانشگاه پلی¬تکنیک ثبت نام کرد. در ضربه شب یلدای ۱۳۵۵ توانست از مهلکه جان سالم بدر برد. پس از این حادثه، برای مبارزه در محیط کارگری به مازندران رفت و در کارخانه سیمان تکا به کارگری مشغول شد. او عاشق محرومان جامعه بود و در این راه در بسیج و متشکل¬کردن آن¬ها گام¬های بزرگی برداشت. همین امر باعث شد که بعد از انقلاب به عنوان نماینده¬ی منتخب کارگران در صفوف “کنفدراسیون کارگران ایران” که خود یکی از اعضای هیئت مؤسس آن بود، به مبارزه خود ادامه دهد. او در سازماندهی اعتصابات کارگری در سال ۱۳۵۹ در مازندران دستگیر شد و پس از چند روز بدون اینکه هویت او را بدانند، آزاد گردید. او هم¬چنین معاون مسئول حزب رنجبران در مازندران بود. فریدون در سال ۱۳۶۰ دگربار دستگیر و در ۱۶ خرداد همان سال تیرباران گردید. جسد او در قبرستان بهائیان در گل¬محله بابل دفن شد که از قرار معلوم بعداً توسط رژیم ویران و بر خرابه¬های آن ساختمان ساختند.

 

 

 

1

ترانه لطفعلیان

ترانه لطفعلیان نخست در ایران و در دوران دانشجویی با مسائل سیاسی آشنا شد. او پس از اتمام تحصیلاتش از دانشکده حقوق دانشگاه تهران، درست چند ماه پیش از انقلاب بهمن به آمریکا رفت و به صفوف کنفدراسیون در آمریکا پیوست.
ترانه پس از شرکت در یکی از کنگره¬های کنفدراسیون به ایران بازگشت و به عضویت حزب رنجبران درآمد. بخشی از وظایف ترانه، همکاری با جمعیت زنان بود. او مشاور حقوقی آن جمعیت بود. علاوه بر آن، ترانه همراه با همسرش مصطفی صدیقی¬نژاد، در بخش تدارکات فنی چاپ نشریه رنجبر کار می¬کرد. ترانه تایپ مطالب نشریه را برعهده داشت. با آغاز کار مخفی، برای آنکه صدای ماشین تایپ به بیرون درز نکند، ساعت¬ها در محفظه¬ای که به اندازه یک متر در یک متر بود، می¬نشست و به تایپ مطالب نشریه می¬پرداخت.
زمانی که حملات رژیم بر علیه حزب آغاز گشت، اعضای حزبی به ترانه و همسرش خبر رساندند که آنها تحت تعقیب هستند و توصیه کردند هر دو تهران را ترک کنند. آنها بلافاصله تهران را به مقصد خانه امنی در یکی از شهرستان¬ها ترک گفتند. آنجا دریافتند که ماشین تایپ را همراه خود نیاورده¬اند. می¬دانستند که بازگشت به تهران مخاطره¬انگیز است. در عین حال می¬دانستند که حزب برای ادامه مبارزه خود به آن ماشین تحریر نیازی مبرم دارد. آنها برآن شدند که به تهران بازگردند. اما متاسفانه مأموران رژیم در کمین نشسته بودند و ترانه را همراه همسرش دستگیر و روانه زندان کردند.
ترانه به شهادت کسانی که هم¬بند او بودند، هم در زندان و هم در دادگاه با بی¬باکی از باورها و عقاید فکری و حزبی خود دفاع کرد. همین پایداری و ایستادگی او خشم مأموران رژیم را دوچندان کرد و ترانه را چند روز پس از بازداشت، در پائیز ۱۳۶۰، به جوخه اعدام سپردند.

 

 

 

0

سیامک زعیم – شهاب

سیامک در سال ۱۳۲۳ متولد شد. در دبیرستان البرز جزو فعالین این دبیرستان بود. در سال ١٣۴٢ براى تحصیل به آمریکا رفت. و در کالیفرنیا به صفوف کنفدراسیون پیوست و در این دوره جزو فعالین جنبش ضد جنگ ویتنام در آمریکا بود. همان زمان نامش توسط اف بى آى در فهرست کمونیست ها ثبت شد. سیامک جزوه بنیان گذاران سازمان انقلابیون کمونیست( م- لام) و رهبر ایدوئولوژیک- سیاسى این سازمان بود. این سازمان در سال ۱۹۶۸در آمریکا إیجاد شد.
سیامک در سال ١٣۵٧ به ایران برگشت. وى طراح اصلى قیام سربداران و رهبر اصلى آن بود. سیامک در بهمن ماه سال ١٣۶٠ یک روز پس از شکست قیام آمل دستگیر شد و در سال ١٣۶٣ به جوخه اعدام سپرده شد.

 

 

 

1

جهانگیر حسنلی

جهانگیر حسن‌لی در بیست و چهارم فروردین ۱۳۱۰ در یک خانواده مهاجر در تهران به دنیا آمد و جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۹۷ چشم از جهان فروبست.
جهانگیر دو سال در دانشکده معماری دانشگاه تهران مشغول به تحصیل بود، در سال ۱۳۳۸ برای ادامه تحصیل رهسپار رم (ایتالیا) شد و در دانشکده معماری دانشگاه رم به تحصیلاتش ادامه داد و سپس از همان دانشکده فارغ¬التحصیل  شد.
در تمامی این سال‌ها جهانگیر در دل آرزو داشت تا همراه و همگام با تمامی نیروهای مترقی و مبارز ایران، معمار ایرانی آزاد، آباد و دمکراتیک گردد، ایرانی که در آن زندان شکنجه و اعدام نباشد، ایرانی که در آن عدالت اجتماعی برپا گردد.
جهانگیر از ابتدای ورود به ایتالیا وارد صفوف دانشجویان مبارز و مترقی کنفدراسیون شد. جهانگیر در تمام جلسات سازمان دانشجویی شهر رم شرکت فعال داشت. دوستانش غیبت او را در جلسات به یاد ندارند.
زمانی که به عضویت “سازمان انقلابی” درآمد از همان آغاز، در بخش مخفی سازمان به فعالیت خود ادامه داد و وظایف حساسی بر عهده¬اش گذاشته شد.
چهار ماه پیش از مرگ، جهانگیر متوجه توموری در پشت چشمش شده بود و درد امانش را بریده بود..جهانگیر حسنلی در تمام عمرش به آرمانش، دمکراسی و سوسیالیزم وفادار ماند.

او تنها و آرام ساعت یک بعد از ظهر روز ۳۱ فروردین چشم از این جهان فرو بست. قبل از مرگش خواهان اهدای جسدش به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شده بود.

۰